ساقی سفره ضیافت
شده امشب شراب و می لازم
دم افـــطار بــر لــب صائم
ساقی سفره ضیافت شد
آنکه لـــطفش به ما بود دائــم
شده روشن دو چشم دنیا بر
اولیــن یـوسف بنی هـاشم
شک ندارم که عیدی امشب
دست عبد الله است یا قاسم
شده دیوانه وار مجنونش
عقل هرکس که بوده است سالم
رونق سفره صد برابر شد
مادر عرش و فرش مادر شد
رحمتی قد آسمان دارد
کرمی فوق هر بیان دارد
پدر مهربان ایتام است
این پسر از پدر نشان دارد
با محبان چه می کند وقتی
که هوای جزامیان دارد
قبر او قبله گاه خورشید است
چه نیازی به سایبان دارد
در کرم خانه اش برای حسین
سه دلاور سه پهلوان دارد
کاش با او مــرا قـیاسی بود
رشته من حسن شناسی بود
نسبتی با عدم ندارد او
جز مسیحانه دم ندارد او
آن قدر دست ما گرفت انگار
حرفه ای جز کرم ندارد او
خواستم تا که خادمش گردم
یادم آمد حرم ندارد او
من که هستم نگو نگو هرگز
شاعرو محتشم ندارد او
بدل و مثل و المثنایی
در عرب یا عجم ندارد او
یوسفیوسفان خوش سیماست
او امـام امـام کرببــلاست
محمد حسین رحیمیان