می شَوَم دلتنگ، مانندِ هوای کوچه ها
هر زمان یادی کُنم از ماجرای کوچه ها
کودکی بودم که با غُربت دلم پیوند خورد
تا شُدم با مادرِ خود آشِنای کوچه ها
سال ها هم بُگذَرَد، در گوشِ من پیچیده است
نعره های زشتِ مَردِ بی حیای کوچه ها
بیشتر از سیلیِ او بر دلم آتش زَنَد
بی تفاوت بودنِ همسایه های کوچه ها
قَدِّ من کوتاه بود و دیدم آنجا شُد بلند
دستِ ثانی، آهِ مادر، وای وایِ کوچه ها
مادرم می گفت: جانِ مُجتبی چیزی مَگو
با علیِ غیرتی، از ناسزایِ کوچه ها
آسمان را مِه گرفت و می کِشیدم در غُروب
مادرم را سوی خانه، پا به پای کوچه ها
رضا رسول زاده