تا خودِ صبح از سرور عشق ، بیداریم ما
ما لبِ پیمانهایم از باده سرشاریم ما
هُرم خورشید آمد و میخانه را تبخیر کرد
پس شبیه ابر ، در پیمانه میباریم ما
ما سیاهی لشکر عشقِ حسین و زینبیم
مفتخر هستیم که گرمی بازاریم ما
ثروت اصلی ماها خاک پای زینب است
تربتش اعلاست ؛ پس دیگر چه کم داریم ما ؟!
در حقیقت شاه ، اما در لباس نوکریم
ظاهرا سرباز ، اما کهنه سرداریم ما
ما فداییهای اربابیم و بانوی دمشق
گَردِ راه زینبیم و زیر جاروی دمشق
ما همه دلدادهی عشقیم و دلبر زینب است
هر چه که از عشق گفته میشود در زینب است
در بیان وصف او اعجاز ، کم میآورد
آنکه باشد رتبهاش مافوق باور زینب است
اولین و بهترین شخصی که میآید به ذهن
در زمان گفتن معنای “خواهر” زینب است
خطبه که میخواند ، پرسیدند از خود کوفیان
زینب کبراست حیدر ؛ یا که حیدر زینب است ؟!
عاشق و معشوق یک روحند ، اما در دو جسم
او حسین است و حسینش هم سراسر زینب است
بر لب ما نوحه خوانها معنی دَم آمده
شور میگیریم ، چون شور محرم آمده
آمده از عرش ، جانان حسن ؛ جان حسین
آنکه بیمار حسن هست و پریشان حسین
پنج تن را حق خلاصه کرده در یک شیر زن
پس تمام عشق ، آمد روی دامان حسین
وحی نازل شد میان رحل آغوش حسین
آیهای از کوثر آمد بین قرآن حسین
گر چه در آغوشِ یارش گریهاش بند آمده
هست اما تا همیشه ابرِ باران حسین
با برادر گفت که من آمدم غصه نخور !!
حرف میزد چشمِ او با چشم گریان حسین
اولین دیدار اینجا بود ، اما آخرش
بود در گودال ، آنجا که جدا میشد سرش
رضا قاسمی