همدم کسی به مثل تو پیدا نمی شود
جز با تو درد عشق مداوا نمی شود
از لحظه ای که در پس در خوانده ای مرا
نبود دمی که دیده چو دریا نمی شود
گفتم مگر که دیده ی خود واکنی ولی
چشمی که کوچه دیده دگر وا نمی شود
از بس نظر به قد تو کردم کمان شدم
حتی هلال چون قد تو تا نمی شود
دیدی تو را به بستر و شرمنده تر شدم
جز استخوان و پوست تماشا نمی شود
زینب ز دیده اشک فشاند به بازویت
شاید که مرهمی شود اما نمی شود
دشمن پس از عیادت تو با اشاره گفت
زهرا دگر برای تو زهرا نمی شود
محمود اسدی(شائق)