قمر العشیره
آنکه از جمعِ امامان دو برادر دارد
دلبَری از همهیِ ما دو برابر دارد
طرفی اُمِبنین و طرفی فاطمه است
کیست در بینِ عشیره که دو مادر دارد
لشکری زهره ندارد که نگاهش بکند
خاصه وقتی که کنارش علیاکبر دارد
چقدر بر رویِ پیشانیِ او میآید
دستمالی که به سر حضرتِ حیدر دارد
ایستاده به سرِ کعبه بخواند خطبه
تا بدانند که این طایفه منبر دارد
علمش را بزند کرببلا چیزی نیست
کعبه تا کوهِ اُحُد نیز تَرَک بردارد
وقتِ صفین بزن چند قدم در میدان…
چشم بر تیغِ شما مالکِاشتر دارد
هر امامی که تو را دید دو دستت بوسید
بوسه بر بازویِ تو لذّتِ دیگر دارد
حق بده اینهمه اسفند برایت میسوخت
قد و بالایِ تو در سایه دو دختر دارد
مدحِ تو بود دلم از تب و تابش اُفتاد
وای بر معجرِ زینب که رکابش اُفتاد
علقمه موج شد عکسِ قمرش ریخت بِهَم
دستش اُفتاد زمین بال و پَرَش ریخت بِهَم
تا که از گیسویِ او لختهیِ خون ریخت به مَشک
گیسویِ دخترکِ منتظرش ریخت بِهَم
تیر را با سرِ زانوش کِشید از چشمش
حیف از آن چشم که مژگانِ تَرَش ریخت بِهَم
خواهرش خورد زمین مادرِ اصغر غَش کرد
او که اُفتاد زمین دور و بَرَش ریخت بِهَم
قبل از آنیکه برادر بِرِسد بالینَش
پدرش از نجف آمد ، پدرش ریخت بِهَم
به سَرَش بود بیاید به سَرَش اُمِبنین
عوضش فاطمه تا دید سرش ، ریخت بِهَم
کتفها را که تکان داد حسین اُفتاد و
دست بگذاشت به رویِ کَمَرَش ریخت بِهَم
خواست تا خیمه رساند بغلش کرد ولی..
مادرش گفت به خیمه نَبَرش ریخت بِهَم
نه فقط ضَربِ عمود آمد و اَبرو وا شد
خورد بر فرقِ سرش پُشتِ سرش ریخت بِهَم
به سرِ نیزه زِ پهلو سرش آویزان بود
آه با سنگ زدند و گذرش ریخت بِهَم
حسن لطفی