وقتی که روح عاشقان وابسته تن نیست
در مرگ فیضی هست که در زنده بودن نیست
من دیدمت با دل! بقیه را نمیدانم
هرجا که دل باشد جواب یار هم لَن نیست
با شمعدان روضه قبرم را مزین کن
تا کس نگوید خانه عشاق روشن نیست
یک زحمتی دارم!خودت بر قبر من بنویس…
چیزی به غیر از دوری تو قاتل من نیست!
دامن مکش بگذار دستم بند تو باشد
جز تو امیدی بر من آلوده دامن نیست
باهم دوباره روضه میگیریم در محشر
گیرم برای من مجال روضه فعلا نیست
…
من بیشتر از نیزه سنگ و چوب میبینم
نه نه کبودی تن تو جای آهن نیست
خیز و بگو با زینب از گودال برخیزد
شمر آمده اینجا دگر جای نشستن نیست
سید پوریا هاشمی