شعر مصائب اسارت شام

هجده ساله

آن روز از تمامی دیوار های شهر

با سنگ می رسید جواب سلام ها

در مدخل ورودی آن سرزمین درد

از بین رفته بود دگر احترام ها

وای از محلّه های یهودی نشین شهر

وای از صدای هلهله و ازدحام ها

یک کاروان به ناقه ی عریان گذر نمود

آهسته از میان نگاه امام ها

بر نیزه های گمشده در لابه لای دود

هجده سر بریده نشسته بدون خوود

در سرزمین شام خزان بهار بود

از گریه جاده ها همگی شوره زار بود

ناموس اهل بیت به صحرای بی کسی

بر ناقه ی بدون عماری سوار بود

در بین ناقه های یتیمان هاشمی

هجده عدد ستاره ی دنباله دار بود

آن روز نیزه دار سر حضرت حسین

تنها به فکر جایزه و کسب و کار بود

در جمع کاروان, کف پاهای دختری

زخمی تکّه سنگ, وَ یا این که خار بود

صف های چند بد صفتِ تازیانه دار

دور و بر کجاوه ی زینب قطار بود

گویا که بود لعل لب و مغز استخوان

آماده ی معانقه با چوب خیزران

علی زمانیان

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫۴ دیدگاه ها

  1. هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
    ثبت است بر جریده عالم دوام ما
    باغزلی به مناسبت یوم الله نهم دی به روز و منتظر نظرات سازنده شما هستم.
    منتظرم…
    یاعلی
    التماس دعای فرج

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا