چقدر حرف که بی ربط آمده, تا… با…
برای آنکه شـود حـرف من مهیـا با…
دو چشم من به گمانم که آشنا هستید
یکی دو بار به نی دیده ام شما را با…
دلم قرار گذاشتم که تنگ تو نشود
ولی گرفته دل دختر تو حالا با…
بهانه بود و َ یا نه , هنوز مبهوتم
ببین که شد قد من زیر ضربه ها تا, با…
میان دفتر صدبرگ پاره قلبم
یکی دو جمله برای تو ساختم با, با.
نگاهها چقدر مُهر نیلی ام زده اند
زبس که بیست گرفتم ز درس انشاء با…
توأم تویی که به نی نور می دهی هردم
تویی که جلوه گری در خرابه مهتابا.
معادلات زمانه چقدر مجهولند
سفر برای چه رفتی؟ شده معما با…
تمام قدرت خود را که… نه, نشد که نشد
نشد حریر گره خورده سرم وا, با…
مقدمه چقَدَر؟! اصل مطلبم این است
تمام پیکر من درد می کند بابا
رضا دین پرور