شعر مناجات با خدا

من بی خبرم از تو

من بی خبرم از تو و تو با خبر از من
سوزانده همین بی خبری ها جگر از من

یک عمر گذشتی و به آغوش کشیدی
این مرتبه هم رحم کن و در گذر از من

هر دفعه به ایوان حیاطت که بیایی
فریاد کمک میشنوی پشت در از من

من بچه‌ی لوس و ننرم صبر ندارم
دلتنگی من گریه گرفت اینقدر از من

دشمن نزد این رنج که از دوست کشیدی
رنجیده ای از خلق ، ولی بیشتر از من

هر چیز نباشم بلدم کلب تو باشم
پوزه بکشم تا تو ببینی هنر از من؟

صدبار هرس کردی و یک میوه ندیدی
انگار نمیخواستی اصلا ثمر از من

بشکن دل من را که به دنبال صوابم
قهر از تو و ناز از تو و چشان تر از من

مشتاق زیارت شده بودم که تو گفتی
راهی نجف باش که خرج سفر از من

اوقات خوش آن بود که در صحن نجف بود
هستند در آن با خبران بی خبر از من

ایوان نجف دنج ترین جای جهان است
در سایه‌ی خورشید چه گرم است سر از من

دیر آمدم و رفت به گودال ، حسینت
سوزانده همین دیر رسیدن جگر از من

رفتند و کشیدند و شکستند و بریدند
ای کاش تنی بود که میشد سپر از من

فرمود بیا شمر که مشتاق وصالم
بنشین به روی سینه و تیغ از تو سر از من

این ضربه‌ی درد آور اثنی عشر از تو
آن منتقم دلبر اثنی عشر از من

 وحید عظیم پور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا