شعر گودال قتلگاه

دم آخر کنار دلبر آمد

دم آخر کنار دلبر آمد
زنی قامت شکسته، مادر آمد

نگو این مرثیه روز دهم بود
بگو با گریه صبح محشر آمد

چه غوغایی همه او را زدند و
چه گودالی، حسین از پا در آمد

برای کشتن یک مرد تنها
به سمت قتلگاهش لشکر آمد

یکی با نیزه بر پهلوی او زد
سنان بی حیا با خنجر آمد

دوان از خیمه ها پشت سر شمر
زمین میخورد اما خواهر آمد

نفس میزد سر او را بریدند
که صبر زینب کبری سر آمد

یکی پیراهن او را کشید و
یکی با کینه اش از حیدر آمد

نشد بی بهره حتی ساربان هم
برای بردن انگشتر آمد

 مرتضی عابدینی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا