شعر روضه امیرالمومنین (ع)
(از زبان حضرت زینب سلام الله علیها)
تا نگاهت میکنم با غم نگاهم میکنی
گریه کردم رحم بر این اشک و آهم میکنی؟
جان مادر حرفی از رفتن نزن دق میکنم
من کنار بسترت تا صبح هق هق میکنم
بعده مادر خواستم تا تکیه گاه من شوی
در شب ظلمت بتابی و تو ماه من شوی
بعده مادر زینبت دلخسته است و خون جگر
قاتل من هم شده مسمار خونی,روی در
آه میسوزم از این که دم به دم تب میکنی
مثل مادر تو وصیت ها به زینب میکنی
دخترت طاقت ندارد حرف دوری را نزن
بغض کردم موج غم بر صفحه ی دریا نزن
فرق تو خونی شد و زخم دل من باز شد
روضه های بعده تو حالا پدر آغاز شد
حرف ها داری ولی سربسته میگویی چرا؟
زیر لب آرام میگویی ذبیح بالقفا!!
من نمیدانم چرا آتش به جانم میزنی
با سکوتت تیر بر روح و روانم میزنی
بغض کردی روبه رویم اشک من جاری شدو
بعده از آن پشتم خمید و کار من زاری شد و
از غمت سوخت دل و آتش گرفته پیکرم
از سره صبح چرا خیره شدی بر معجرم؟…
حسین خیریان