باز هم آمد شبِ حیران شدن
وقتِ جنون وقتِ پریشان شدن
شُکر نوشتند برایِ دلم
آیِنه ای گوشه ی ایوان شدن
باز هم آمد شبِ حیران شدن
وقتِ جنون وقتِ پریشان شدن
شُکر نوشتند برایِ دلم
آیِنه ای گوشه ی ایوان شدن
نفس نفس زدم هر دم در آرزوی علی
قدم قدم به نجف می روم به سوی علی
قسم به لحظه ی ناب فمن یمت یرنی
که جان دهم فقط آخر به عشق روی علی
تو آمدی ستایش بت بی اثر شود
با نام تو زمین و زمان شعله ور شود
رویای مکیان همه زیر و زبر شود
حق است در مدیحت تو مکه کر شود
قبل ِهر لا سیف الا ذوالفقار
نغمه ی ما لا فتی الا علی است
قوّت بازوی حیدر فاطمه است
همدم انسیه الحورا علی است
با قلم احساس من نقش دو ابرو میکشید
مست شد تاکه ز تاب زلف و گیسو میکشید
نبض احساس دلم,من را به هر سو میکشید
یک صدو ده مرتبه بانگ هوالهو میکشید
ذات حق در صورت دنیاییت تصویر شد
چهره ی تو قاب شد از آینه تقدیر شد
خضر بعد از دیدنت آواره ی صحرا شد و
قیس بعد از رویتت از عشق لیلاسیر شد
کعبه سنگیست که آیینه سرای تو شده
حال از شش جهت انگشت نمای تو شده
پردهی بیت که بر دامن او چنگ زنند
به امیدی متمسک به ولای تو شده
بیت نخستم مثل تیغی آبدار است
چون بر لبم لاسیف الاّ ذوالفقار است
باید به وجد آیند ابیاتم در این شعر
وقتی شروع این غزل نـام نگار است
برای وصف تو لالند منطق و اِدراک
دلیل خلقتِ افلاک و خواجه ی لولاک
نوای اشهدُ اَنّ علی ولیُّ الله
نموده یکصد و ده بار در دلم پژواک
برای گفتن از او پای شعر هم به گِلْ است
قلم به دست من حتّی هنوز هم دو دل است
چگونه واژه بگیرد به کار چون خجل است
که جان سپردن شاعر ز عجز, محتمل است
گفتم : «علی مدد» , قلمم ذوالفقار شد
مضمون اسیر لشکر زلف نگار شد
حرف از نجف که شد , دلِ پیمانه ام گرفت
آهی کشید و … قافیه دیدم «خمار» شد
قطره به قطره راهی دریا شدن کم نیست
نوکر شدن , سلمان شدن , منّا شدن کم نیست
اصلا گدایی همین بانو بزرگم کرد
با دست خالی اینقدر آقا شدن کم نیست