درمحفلی که نام تو باشدگناه نیست
غیرازدودست توبخدا تکیه گاه نیست
درمکتب تو بحث سفید وسیاه نیست
حالم بدون یاد نجف روبه راه نیست
درمحفلی که نام تو باشدگناه نیست
غیرازدودست توبخدا تکیه گاه نیست
درمکتب تو بحث سفید وسیاه نیست
حالم بدون یاد نجف روبه راه نیست
باز هم بنده ی تو گریه کنان می آید
بر من این دوریِ آقام گران می آید
همه جا جار زدم صاحبمان می آید
ای أجل صبر کن امّید جهان می آید
آمدی خانه ام دلم خوش شد
آفتاب یگانه زینب
چقدر خوب شد سری زده ای
دم افطار خانه زینب
غم, از غمِ صدای شما گریه می کند
سر روی شانه های شما گریه می کند
شب که پناه می بری از بی کسی به چاه
مهتاب پا به پای شما گریه می کند
آمدم دیرآمدم اما به هر حال آمدم
دل شکسته دل پریش و بی پر و بال آمدم
آمدم جبران کنم اما نمیدانم چطور
بس گنهکارکارم خدا آشفته احوال آمدم
یک عمر از غم روزگاری نیلگون داشت داشت
بر مژه هایش رشته های اشک و خون داشت
دیگر گلی روی لبش هر گز نرویید
برگونه اما لاله های واژگون داشت
با کوله بار نان , شبِ آخر قیام کرد
مردی که هرچه داشت به کف وقف عام کرد
یک در میان جواب سلامش نمی رسید
آن که خدا به هر قدم او سلام کرد
نمک و شیر را به دستش داد
با هزار و یک آرزو دختر
گفت ای دخترم کجا دیدی
دو غذا روی سفرهء حیدر
سر سفره نشسته بود عجیب
چشم هایش هوای باران داشت
در حوالی مغرب کوفه
دست هایش دعای باران داشت
زده در وقت سحر یاد رفیقان به سرم
شب قدری چه قَدَر ریخته مهمان سر من
رحمت واسعه اش از همه سو میریزد
می روم تا بچکد حضرت باران به سرم
اگرقرار شود با نگار , سر بشود
خدا کند که شبم دیرتر سحر بشود
اگرچه بی خبری , راحتی به بار آرد
دلی خوش است که از درد با خبر بشود
مینویسم خدا بحق حسین
یا سریع الرضا بحق حسین
ربنا آتنا بحق حسین
گویم العفو را بحق حسین