از نفس افتاد

داغ و درد و غصه آخر مادر ما را گرفت
درد تنهایی حیدر مادر ما را گرفت

زخمهای سینه و پهلو و بازو , جای خود
زخم بی درمانِ بستر مادر ما را گرفت

لااقل کاش

شعله در شعله دل کوچه پر از غم می شد

کوچه در آتش و خون داشت جهنم می شد

“باید آتش بزنم باغ و بهار و گل را….”

روضه مکشوف تر از آن چه شنیدم می شد

صلِ علیَ النَبیِ و آله

روزیکه از وجود, دوعالم معاف بود
نور شما به عرش خدا در طواف بود
ارواح و نور و طینت تان پاکِ پاکِ پاک
یعنی وجودتان ز ازل صافِ صاف بود

هنوز اول راه است

به احترام تو عالم قیام خواهد کرد
به نام نامی تو احترام خواهد کرد

فروغ ماه رخت انتشار خواهد یافت
جهان به فر و شکوهت سلام خواهد کرد

هجوم حرامیان

گفتم که شاید او بتواند ولی نشد

خود را ز پشت در برهاند ولی نشد

گفتم که شاید این درِ چوبی پس از لگد

در بین چارچوب بماند ولی نشد

سپاه علی

برای روضه که شبهای تار لازم نیست

مدینه,کوچه و گرد و غبار لازم نیست

برای اینکه شما یاس خانه ام باشی

گل همیشه بهارم, بهار لازم نیست

هجوم به خانه وحی

ریختند و وحشیانه با لگد در را زدند

عده ای هم جای در… پهلوی مادر را زدند

عده ای هیزم به دست و عده ای هم با قلاف

بی هوا آتش به پا کردند وهی… در را زدند

امام الرئوف

نام حسین سینه زنان را یکی یکی
با گریه گرد کرببلا جمع میکند
نزدیک شصت روز خودش سفره پهن کرد
این سفره را امام رضا جمع میکند

کتاب عشق

به هنگام گرفتاری توکل بر خدا عشق است
گره ها را سپردن دست یار آشنا عشق است

بیا تسلیم حق باشیم و راضی بر رضای او
که در سیر اِلیَ اللّهی توسل بر رضا عشق است

دم روح القدس

زرأفت باگدایانش چنان گرم است رفتارش
که فرق شاه ومسکین رانمی یابی به دربارش

به لطف بودنش باما حسابی ازازل دارد
که تامحشرهمه هستیم هستی را بدهکارش

هـمسنگر

 

روضه هایِ آخرِ ماه صفر سنگین تر است
ضربه یِ زخمِ زبان کاری تر از هرخنجر است

بی حیا حرفِ نبی حرفِ خداوند است و بس
این که می گویی به او هَذیان نگو پیغمبر است

شعر روضه امیرالمؤمنین (ع)

حال و روز علی نگفتنی است
مثل ابر بهار میبارد
گفت زینب:حسن!چرا بابا؟
چشم از ماه بر نمیدارد

دکمه بازگشت به بالا