حرف دل آب را کجا می زد مشک
سرتا سر کربلا صدا می زد مشک
تیری آمد به قلب عباس (ع) نشست
چون طفل رباب دست و پا می زد مشک
سعید حدادیان
حرف دل آب را کجا می زد مشک
سرتا سر کربلا صدا می زد مشک
تیری آمد به قلب عباس (ع) نشست
چون طفل رباب دست و پا می زد مشک
سعید حدادیان
گرچه من پشت درم, راه ندی حق داری
گرچه من دربدرم, راه ندی حق داری
بسکه من این در و آن در زده ام حالا که
خورده اینجا گذرم, راه ندی حق داری
باز امشب لحظه تنهائیم
فکر کردم بر دل دنیائیم
بسکه زنجیر بدی محکم شده
روزگارم دائما درهم شده
گرچه من پشت درم, راه ندی حق داری
گرچه من دربدرم, راه ندی حق داری
بسکه من این در و آن در زده ام حالا که
خورده اینجا گذرم, راه ندی حق داری
من غلامی از هزاران امیر باوفا
آرزومند دورکعت کنج ایوان طلا
نذر کردم بار بعدی با وضو وارد شوم
به حیاط صحنش از باب علی موسی الرضا
یک گوشه حیاط طبرسی نشسته ام
بی ذکر حق و یاهویم اینجا نمیشود
زل میزنم به گنبد و هی پارس میکنم
آقا مگر که ضامن سگها نمیشود
بــاز اینــجـــا نشــستـه ام امــشـــــب
تـا بـگـــــــویـم پـــــر از تــــب و تـابـــــم
بـــاز چــشـمــم پــر از نگــاه شماست
در پـــــــی ردپــــــای مــهـــــتــابــــــم
من به پاهای خویش شک دارم
ارتفاعم چقدر پست شده ست
سایهامرا بگو ! که می لرزد
مثل دیوانهای که مست شده ست
پیش تو از هرحرکتم شرمنده ام
از خُلق و خوی و خصلتم شرمنده ام
تو باز راهم دادی و بدتر شدم
از اینکه دادی فرصتم شرمنده ام
گــرفــتـــه ایـــم بــهــانــه بــرای مـاه مبـارک
بــرای لـــذت و حــــال و هــــوای مـاه مبـارک
بــرای لـحظـه بـه لـحظـه ثواب روز و شـب آن
بــرای نـغـمــه ی هـــر ربــنــــای مـاه مبـارک
گرچه با کپسول اکسیژن مجابت کرده اند
مادرت می گفت دکتـــرها جوابت کرده اند
مرگ تدریجی ست این دردی که داری می کشی
منتهـــا با قرص هـــای خواب , خــوابت کرده اند
ای بنده بیا ساکن میخانه ما باش
ما شمع تو گردیم وتو پروانه ما باش
تا چند خوری باده ز پیمانه اغیار
پیمان بشکن طالب پیمانه ما باش