زلف سیاهش

لب تشنگان قطره ی باران حیدریم
ساغر بیاورید که مهمان حیدریم

تقدیر را به زلف سیاهش گره زدیم
از این جهت همیشه پریشان حیدریم

شعله ی نمرودیان

قنوت اوست تجلی جار ثم الدار
زنی که می کند ایثار لحظه ی افطار

شمیم و شبنم و شمشاد هر سحر دارند
برای بوسه به چادر نماز او اصرار

مانند شمع

مانند شمعی از مصائب آب می شد
زینب برای وضع او بی تاب می شد

منظورم از این بیت صارت کالْخیال ست
این آخری چون گوهری نایاب می شد

وای مادرم

شانه ی ضرب دیده اش نگذاشت
موی او را دوباره «شانه» کند
باید انگار جای بازوی خود
مادرش شانه را بهانه کند

تعلق ها

 کنارِ صحن تو ,دیدم تمام باور خود را
نشانی از مزار بی نشان مادر خود را

همیشه قبل هر کاری برای رزق اشعارم
گشودم گوشه ی ایوان طلایت دفتر خود را

قبله نما

اگر که قبله نما در مدار می لرزد
به شوق سجده به ایوانِ یار می لرزد

شراب روی ضریح تو جمع ضدین است
کنار صحن تو مست و خمار می لرزد

هستیِ نبی

هر کس به طریقی امتحان داد آن روز
باد آتش خانه را توان داد آن روز

از داغ پسر پشت دَرِ خانه ی وحی
صدیقه ی داغ دیده جان داد آن روز

آتش بر دَر

با درد و غصه سوره ی کوثر شروع شد
با گریه اش مصائب حیدر شروع شد

بعد از نبی غدیر فراموش خلق شد
اینگونه شد که آتش بر دَر شروع شد

شهید راه علی

عزای محسن شش ماهه گرچه باب نباشد
برای اهل یقین داغ او عذاب نباشد

شهید راه علی شد درون خانه از این رو
که دست های خدا بسته ی طناب نباشد

مریض عشق تو ایم

بدون واسطه در محضر خدا نرویم
مریض عشق تو ایم و پِیِ دوا نرویم

بهای دیدن صحنت مگر به دینار است
که با گران شدنش سمت کربلا نرویم

عقیله

برای داغِ حرم او همیشه چون سپر است
صبور باشی اگر,درد و غصه بیشتر است

چگونه صبر نموده بر آن مصائب سخت
کسی که مظهر الله و زینت پدر است

یوسف کنعان

مانند ابر پیش یتیمان گریسته
مردی که پای غصه ی جانان گریسته

هر لحظه زندگی خودش را حسین دید
با این حساب از دل و از جان گریسته

دکمه بازگشت به بالا