از حرم طفل رباب ِتازه ای برخاسته
شال بسته, با نقابِ تازه ای برخاسته
گر چه افتادند رویِ خاک ها خورشیدها
تازه مغرب, آفتابِ تازه ای برخاسته
از حرم طفل رباب ِتازه ای برخاسته
شال بسته, با نقابِ تازه ای برخاسته
گر چه افتادند رویِ خاک ها خورشیدها
تازه مغرب, آفتابِ تازه ای برخاسته
وقت آن است بگیری قمرش گردانی
پسرت را به فدای پدرش گردانی
ایستاده به روی پای خودش از امروز
مرد گشته ببرش مردترش گردانی
به وجد آمدی و جاودانه ات کردند
یگانه حجله نشین میانه ات کردند
برای عقد تو دست تو را حنا بستند
و عمه هات نشستند شانه ات کردند
از تنم چند تن درست کنید
بی سر و بی بدن درست کنید
سنگ را بر تنم تراش دهید
تا عقیق یمن درست کنید
ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
در مقام شامخ سقائیات
بند می آید زبان آبها
رفت و تماشای قفایش را به من داد
آن گریه های پشت پایش را به من داد
با گریه خاکستر شدن را یاد دادم
دیروز که پروانه جایش را به من داد
این طفل که لب تشنه ی یک قطره آب است
یک قطره از اشکش چو فیض صد شراب است
کرب و بلا حالا دو تا خورشید دارد
بر روی دست آفتابی آفتاب است
گریه میکردم ولی با آن وضو میساختم
داشتم با آبِ رویم آبرو میساختم
گریه ام غسل طهارت بود زیر سایه اش
فطرتم را از گناهان شست و شو میساختم
به نام آب,به نام فرات نام شما
من آفریدهشدم که کنم سلام شما
نوشتهاند بهروی جبین ما دو نفر
شما غلامحسین و منم غلام شما
در آفتاب نباشی رُباب حداقل
نمی خورد به لبت آفتاب حداقل
دو روزی است که نانی نخورده ای اصلاً
کمی بزن لب خود را به آب حداقل
دستان تو حالا شده بالاترین دست
جبریل بوسه میزند بر اینچنین دست
خلق ازل , کار ِ ابد بر عهده یِ توست
ای اولین دستِ خدا , ای آخرین دست
آستانخدا کمال شما
هفتپرواز زیر بال شما
با شمامی شود به قرب رسید
ایوصال خدا وصال شما