گره افتاده اگر زلف گدا بر زلفش
کار داریم همه با گره در زلفش
هر که با هر چه سیاهى ست به پیشش ببرید
مى تراشد ز دل کفر پیمبر زلفش
گره افتاده اگر زلف گدا بر زلفش
کار داریم همه با گره در زلفش
هر که با هر چه سیاهى ست به پیشش ببرید
مى تراشد ز دل کفر پیمبر زلفش
از فقیران غیر ناله انتظارى نیست که
در خزان ما به جز گریه بهارى نیست که
دامن اهل کرم دارد گدا را میبرد
جذبه از معشوق ما باشد هوارى نیست که
وقت عاشق شدنم عقل سرم را ببرید
میل پروازم اگر بود , پرم را ببرید
آمده پشت در خیمه که جان بستاند
مرکب و تیغ چه سود است سرم را ببرید
پاى حرف عاشقى حرف جگر را هم بزن
شور عشقى زد به سر جام خطر را هم بزن
این طریقى که برآنم جاى خیراندیش نیست
پا گذارى چون در این ره قید سر را هم بزن
گذشته همه لحظه ها تلخ و سرد
تو بودى نبودم کنار غمت
منم شانه اى خالى از معرفت
نیاز تو در روزگار غمت
خـانِـدان مـــرتـــضـــی تـاب و قرار عالمَند
آشنایان عــــــلـــــی بـا خـاک مولا تواَمند
آن کـسانـی کـه بـه دنـیا غصه ی مولا خورند
لحظه ی موت و حیات و بعد از آنهم بی غمَند
زلف خوش بوی تو بر هم چقَدَر پیچیده
چشم و ابروی تو بر هم به نظر پیچیده
“بر سرت شانه زدی یا که عمودت زده اند”
سر تو پهن شده شانه به سر پیچیده
گشته ام عمری ببینم از کجا عاشق شدم
دیدم از روز ازل در کربلا عاشق شدم
عشق بین ما دو تا هرگز ندارد انتها
تو مرا عاشق شدی من تو را عاشق شدم
دو چشم خیس به راه نگار دارم من
همیشه گریه بر این شوره زار دارم من
هوار عاشقی ام را شنید گوش فلک
طریق عاشقیِ آشکار دارم من
دیگر صدای پای مرد و کیسه ی خرما نمی آید
در پشت درهای یتیمان حضرت مولا نمی آید
دو یا سه یا چندین نفر در مسجد شهر
جمعند و گویند که دگر آقا نمی آید
برای مثل منی خاک پای تو کافیست
برای مرده ی عشقت صدای تو کافیست
برای اینکه بفهند تو کیستی آقا
نظر به حال و هوای گدای تو کافیست
آسمان ها دامن تو , ابر ها پَر پَر تو
خاک و افلاک همه منّت کشِ قَنبر تو
مثل جبریل امین در صف خیرات توام
تا به ماهم برسد یک رطبی از در تو