هرزمان از غیب برگوش درون
آیدم بانگ الیهِ الرّاجِعونْ
سیر تا عرش خدا,گر بایدت
اقتدا بر شاه بی سر بایدت
هرزمان از غیب برگوش درون
آیدم بانگ الیهِ الرّاجِعونْ
سیر تا عرش خدا,گر بایدت
اقتدا بر شاه بی سر بایدت
یک دست هرزه آمد و در بینِ خیمه ها
رنگ قنوت بندگیم را سیاه کرد
بعد از تو بالش سر من دست عمه شد
یک نیزه دست خستگیم را سیاه کرد
آخرش دیدی چه آمد بر سرم؟کاری بکن
ای امید قلب و چشمـــان ترم کاری بکن
تا که از چشمت نیوفتادم بیا و زودتر
باز هم از روی احسان و کرم کاری بکن
سیمرغ کوه قافِ خیالم حسین من
گشته شکسته تر, پر وبالم حسین من
طی مسیر هجر تو با جان به سر رسید
چل خان عشق, گشته مدالم حسین من
مرغ خیالم را به سویت باز پر دادم
هر جا نشستم از تو و عشقت خبر دادم
دارو ندارم را فقط با یک نظر دادم
با یک نگاهت قلب خود را سر به سر دادم
خورشید تیره با رخ او زرد می شود
یک کوه نار پیش رخش سرد می شود
رنگ تمام جنگ جمل دیده های دشت
با گفتن انا بن حسن زرد می شود
تو یادگار حسینی که کربلا دیدی
شبیه عمّه ی مظلومه ات بلا دیدی
“سری به نیزه بلند است”را شما دیدی
و غارت حرم و خیمه گاه را دیدی
مثل شمعی به روی خاک چکیدن سخت است
با پر و بال پر از زخم پریدن سخت است
تا چهل سال فقط آه کشیدن سخت است
یاد گودال و حرم جامه دریدن سخت است
به نام کریمان و جانانه ها
مزین شده سر در خانه ها
غم تو به روی دلم سر گذاشت
که سر می گذارم به میخانه ها
کرببلاست غربت تلخ غریب ها
فصل بلند ناله ی امن یجیب ها
کرببلاست وادی از خودگذشتگی
در موج خون حکایت شیب الخضیب ها
می زند آتش به قلبم ماجرای نیزه ها
دیده می شد محشری از لا به لای نیزه ها
مصحفی که جای آن بر شانه های عرش بود
عاقبت تقطیع شد در کربلای نیزه ها
بعد از تو آفتاب به دردی نمی خورد
شب های ماهتاب به دردی نمی خورد
وقتی تو تشنه ماندی , از آن روز تا ابد
دجله , فرات , آب به دردی نمی خورد