آرزوی وصل تو آتش به جانم ریخته
درد دل باتوسخنها بر زبانم ریخته
بند می آید زبانم تا به صحنت میرسم
گوئیا ظرف عسل روی زبانم ریخته
تا از کنار کوچه ی دلبر گذشتم
از خیر جنات خدا دیگر گذشتم
بالا پریدن بال و پر میخواهد اما
با تو ز بالاها بدون پر گذشتم
عیسی آمد به در خانه دم ات را دادی
موسی آمد ز کرم بیش و کم ات را دادی
یک شب جمعه دم صبح حسن جان انگار
یک نفر بی حرم آمد حرم ات را دادی
مهدی صفی یاری
چه خوب شد که مرا آشنای خود کردی
رفیق دایمیِ روضه های خود کردی
به آنچه خواسته بودم رسیده ام با تو
چرا که قلب مرا کربلای خود کردی
اگر چه غرق گناهم, فلاتوَدِبْنی
نگشت خرجِ تو آهم, فلاتوَدِبْنی
مریز آبرویم را, مُقّرُبِاالذَّنبی
به جرمِ خویش گواهم, فلاتوَدِبْنی
تا بخشش عطای کریمان همیشگی ست
در این محیط بوی خوش نان همیشگی ست
انها گدایشان غم فردا نمیخورد
اینجا بنای سفره احسان همیشگی ست
دلــم , چو آینه , حیرانِ سیّد الشّهداست
کـلیـــمِ طور شبستان سیّدالشّهداست
دل از جحیم نترسد که جوشنِ بدنم
غـُـــبارِ خاک بیابــان سیدالشّهداست
تاصبح میخوابند و من تاصبح بیدارم
تازه به غیر از درد و دل , من دردهم دارم
درمان بیندازی نگاهش هم نخواهم کرد
اما بجایش درد بفروشی خریدارم
دلبری دارم که هرد م مست نامش می شوم
سرخوش از صحبای جان بخش کلامش می شوم
ان چنان در عمق جانم ریشه کرده عشق او
هر کسی یک یا علی گوید غلامش می شوم
حمید کریـــمی
توبه کردیم که دیگر غم دنیا نخوریم
تا حسین هست غم روزی فردا نخوریم
توبه کردیم که تا سایه هیات باقی ست
لحظه ای حسرت آن جنت اعلا نخوریم
تا مرا دست توسل سوی دامان نرسد
کار و بار دل غمدیده به سامان نرسد
بارش اشک ز چشمان تَرَم دائمی است
تا بدان لحظه که این دیده به ایوان نرسد
در سِــلک ما رَنجاندن دلدار جایز نیست
دلبستگی بر هیچ کس جز یار جایز نیست
آنانکه حسّ و حال مدح ات را نفهمیدند
گفتنــد کـار میـثم تمّــار جایز نیست