حالم به حال عبد مُکَدَّر نمی خورد
وضعم به وضع بنده ی مضطر نمی خورد
نفرین به من که اشک دُرُستی نریختم
این گریه ها به درد من آخر نمی خورد
حالم به حال عبد مُکَدَّر نمی خورد
وضعم به وضع بنده ی مضطر نمی خورد
نفرین به من که اشک دُرُستی نریختم
این گریه ها به درد من آخر نمی خورد
فرش سیاه جاده نقش ردِّپا داشت
آئینه ی روحی ترک خورده جلا داشت
این خاک،خاک پاک،عطری آشنا داشت
انگار بوی تربت مُهر مرا داشت
همیشه پلک تر من هوای باران داشت
همیشه اشک در این آستانه جریان داشت
هنوز می شد از آئینه روز را تاباند
هنوز شب نرسیده،هنوز امکان داشت
سرمه به چشمای دلبرت زدی
چه حنایی به مویِ سرت زدی
دیگه ناامید شدم بیای پیشم…
چه عجب! سری به دخترت زدی
دارد این ضربالمثل را کُلِّ دنیا می زند
قلب دختر ها فقط با عشق بابا می زند
گرچه کم وزن است امّا جان ندارد دست من
پرده ی روی طبق را عمه بالا می زند
پروانه ایم..،از شمع، استدعای ما شاهد
غم پروریم،اندوه جانفرسای ما شاهد
از هرچه غیر عشق تو بیزارِ بیزاریم
بی اعتنا بودن به این دنیای ما شاهد
تویی دریای بی پهنای خِلقَت..،ما نَمَت هستیم
تو بیش از ظرفیتهای وجودی،ما کمَت هستیم
ملالی نیست..،ما را حبس کن در پیلهی داغت
که این پروانهبودن را بدهکار غمَت هستیم
تا که چشمش به آب می افتد
یادِ طفل رباب می افتد
کوهِ آتشفشان اندوه است
از نگاهش مُذاب می افتد
شیرین شود به بُردن نام تو کام ما
این یاحسین ماست شراب مدام ما
تنها دو قطره اشک برای تو ریختیم…
زهرا به یاد خویش سپردهاست نام ما
آن کف پایی که بر خاک بیابان خورده باشد
فیضِ آن این است که خار مغیلان خورده باشد
“اَلبِلاءُ لِلوِلا”..،یعنی پری که در مسیر است
بیشتر باید یقیناً، تیر شیطان خورده باشد
تا قدم هایم به سمت تو وصالی تر شده
جاده ی پُرپیچِ هِجرَت اِنفِصالی تر شده
“یوسف”گُمگَشته باز آید به کنعان یا که نَه!؟…
فرضِ بیناییِ “یعقوب” احتمالی تر شده
پاگیر ماتمیم..،عقب هم نمی کشیم
عمری گذشت و دست از این غم نمی کشیم
از بس شبانه دور و بر شمع میپریم
باران اشک هم برسد..،نم نمی کشیم