شعر شهادت اميرالمومنين (ع)

دریای خون

دریای خون

ناگهان دریای خون محراب و منبر را گرفت
جوی خون سرچشمه ساقی کوثر را گرفت

تیغ آن ملعون به یک ضربت دو جا آمد فرود
هم علی جان داد هم جان پیمبر را گرفت

یک برادر سر به روی سینه بابا گذاشت
یک برادر نیز بر زانوی خود سر را گرفت

تکیه‌ی زینب نباید متکی باشد به غیر
پس نباید بازوان این دلاور را گرفت

جامعه بعد از امیرالمومنین گمراه شد
چون خدا از مردم ناشکر رهبر را گرفت

وقت رفتن سوی مسجد میخ در مانع نبود
دست زهرا بود آنکه شال حیدر را گرفت

دست زهرا تا قیامت حافظ جان علی است
مثل وقتی که میان شعله‌ها در را گرفت

وقت جان دادن علی می‌گفت زهرا آمده
بعد چندین سال خانه بوی مادر را گرفت

مثل زهرا که صدا زد «فضه دستم را بگیر»
بین بستر مرتضی هم دست قنبر را گرفت

از مصیبت های زینب گفت هنگام وداع
چند خطی روضه خواند و اشک دختر را گرفت

پیکری در قتلگاه و خنجری در دست شمر
کاش می‌شد تا از آن نامرد خنجر را گرفت

خواهری از روی تل دارد تماشا می‌کند
کاش می‌شد لااقل چشمان خواهر را گرفت

آرش براری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا