برخیز که مستان همه در جوش و خروشند
خوبان همگی در شعف و آینه پوشند
شیخان همگی دست به دامان پیاله
این جام به صد مسجد و منبر نفروشند
برخیز که مستان همه در جوش و خروشند
خوبان همگی در شعف و آینه پوشند
شیخان همگی دست به دامان پیاله
این جام به صد مسجد و منبر نفروشند
ای زمین و آسمان سرمست تو
ای عنان عاشقان در دست تو
نیمه ی شعبان رسید و روز عید
عاشقان را می رسد اینک نوید
ای برتر از تمام زمین و زمان علی
وی جایگاه عرشی تو جاودان علی
ای مهر تو فروغ همه آسمان علی
دارد ز پاکی ات دل دریا نشان علی
ای شمیم زلف تو بوی بهشت
زادهء لیلا و پیغمبر سرشت
ای تو را لیلا شده مجنون علی
در طواف قامتت گردون علی
فصل گل گشت و نسیم از دل صحرا آمد
عرش گل ریز که دلداده ی زهرا آمد
شب عید است و به دل مژده ز بالا آمد
خیز مجنون که ترا حضرت لیلا آمد
من هفتمین سلاله ی دربار حیدرم
موسای بی عصای تبار پیمبرم
جسمم کبود و زخمیِ باران کینه هاست
من وارث کبودیِ رخسار مادرم
ای که در باغ نبی بوی بهاری فاطمه
خانه ی شیر خدا را خانه داری فاطمه
روز سختی ها علی را ذوالفقاری فاطمه
مریم و آسیه را تو اعتباری فاطمه
مرگ من بود دمی کز تو خبر آوردند
به همه عضو تنم درد و شرر آوردند
من همان روز ز جان دست کشیدم که اینجا
تحفه…پیراهنی از راه سفر آوردند
جایی که اعتبار گدا فرق میکند
حتماً اصول جود و سخا فرق میکند
در خانه ی محقٌر زهرای مرضیه
با آفتابْ…نوعِ عطا فرق میکند
دارد قلم هوای تو والا تبار را
خواهد بیان کند کمی از اعتبار را
باید بگوید از تو و یا ذوالفقار را
شاعر بساط کرده چنین نقش یار را
هر نقطه ز آیه های کوثر میسوخت
دروازه ی وحیِ حیِّ اکبر میسوخت
از خانه ی وحی شعله بالا میرفت
جبریل میان شعله ی در میسوخت
کاروانی میرسد از کوچه ی آزارها
کاروانِ زینبِ غمدیده و بیمارها
مانده از باغ بهارِ مرتضی و فاطمه
ساقه هایی زخم و نیلی از هجوم خارها