اســـیرِ خار ولی مثلِ گُل معطَّر بود
گلی که تشنه ی پیوند با صِنوبر بود
حکیمه ای که به فردا شدن می اندیشید
ملیکه ای که معـــمّایِ قصرِ قیصـــر بود
اســـیرِ خار ولی مثلِ گُل معطَّر بود
گلی که تشنه ی پیوند با صِنوبر بود
حکیمه ای که به فردا شدن می اندیشید
ملیکه ای که معـــمّایِ قصرِ قیصـــر بود
شِش ماهه آمد زودتر از وقتِ موعودش
هرآنچه باید داشـــت را نوزاد شامِل بود
شش ماهه آمد و همه با چشمِ خود دیدند
شــعبان از آن آغاز هم یک ماهِ کامِل بود
پیراهنِ مشکیم و پوشیدم
گل کرد بازم تو دلم احساس
دیدم نوشته گوشه ی تقویم
” روزِ وفاتِ مادرِ عباس “
صدایِ ناله هایِ دَر می آید کیست مولا جان ؟
نمی دانم ولی انگار محتاج است زهرا جان
برایِ نان فقیران اینچنین در را نمی کوبند
مگر آنها که می خواهند بِستانند از ما جان
مادرم خورد برزمین یک روز
پیش لبخندِ تلخِ این مَردم
من غرورم شکست رویِ زمین
پدرم شرمگین و سردرگم
ساکت و آرام دارد اشک می ریزد زنی
در خیالش نیست حتی خواهشِ ابراز هم
مادری مانندِ هرشب بغض کرده کوچه را
مادری مانندِ هر شب درد دارد باز هم
دوباره شب و حیدر و فاطمه
در خونه ها رو میبندن همه
جوابِ علی و نمیدن که هیچ
به اشکایِ زهرا میخندن همه
اگر چه درد … اگر چه هزار غم داریم
کنارِ حضرتِ معصومه ما چه کم داریم
کنارِ دخترِ باران و خواهرِ خورشید
بهشت حرفِ کمی هست تا حرم داریم
اگر چه درد … اگر چه هزار غم داریم
کنارِ حضرتِ معصومه ما چه کم داریم
کنارِ دخترِ باران و خواهرِ خورشید
بهشت حرفِ کمی هست تا حرم داریم