دور از تو نیستم که دلم در هوای توست
قلبم به زیر تابش گنبد طلای توست
تنها غذای حضرتی ات نه رئوف من
در سفره ام هر آنچه که دارم غذای توست
دور از تو نیستم که دلم در هوای توست
قلبم به زیر تابش گنبد طلای توست
تنها غذای حضرتی ات نه رئوف من
در سفره ام هر آنچه که دارم غذای توست
بسمه اله است یا علیِ مستجاب ها
در زیر باء آمده بابِ جواب ها
حق نقطه ایی ز مدح علی بیشتر نگفت
عجزند در ستایش آن هم ، کتاب ها
ای اولین رکابِ برای پیامبر
ای پارکاب ، هستِ فدای پیامبر
تنها نه اینکه معنی نام تو برکت است
خیر تو معجزاتِ عصای پیامبر
دست من را برده و بین جنان بگذاشته
دست من را مادرم در دستتان بگذاشته
عشق را ام البنینی وار یادم داده است
نام من را نوکر این آستان بگذاشته
بی حضور سبز رویت ، روزها بی عید شد
ماه ها و سال ها با فصلِ غم تمدید شد
ماه شمسی رو ، هزار چارصد سال است که
از کنارت عالم خاکیِ ما تبعید شد
بر ممات گرگ خویان شیر بیرون آمده
از نیامِ ذات حق شمشیر بیرون آمده
کعبه را خانه تکانی کرد دست کردگار
مژده بادا آیه تطهیر بیرون آمده
تا نریزد بر زمین یک قطره از دم ، ذوالجناح
غرق خونِ صاحبش برگشت آندم ذوالجناح
بانوان دیدند که از ظهر خونین تا غروب
یک نفر برگشت از پیکار آن هم ذوالجناح
لحظهٔ ناب مطهر شدن است
کاسه ام منتظر زر شدن است
شاخه با عطرِ گل ریحانه
بیشتر گرمِ معطر شدن است
قدرش شده سربسته بر اسرار ، حتی
آنکس که پوشیده شد از دیدار حتی
احمد ، بهشت خویش را می دید ، زهرا
بی بوسه از او رد نشد یکبار حتی
تا بسوزد پردهٔ کعبه بسوزد بیت وحی
کینه، هیزم برد در پشت در بیت رسول
زد ملک آرام این در را ، عمر هم با لگد
نه فقط بر در که بر پهلوی زهرای بتول
دگر آن خرده جان هم پرکشید از نیمهٔ جانش
همینکه رفت شهر آسوده شد از آهِ سوزانش
عجب کوچی پرستو داشت که کابوس آن رفتن
برای مرتضی درد و به زهرا بود درمانش
چون اشک شمع ، غمزده و بی صدا شدی
در پیش روم آینه ، آئینه ها شدی
از خانهٔ دو چشمِ علی بهر رفتنت
با اشکهای جاری من هم صدا شدی