تشنه ام تشنه

تشنه ام تشنه ولی آب گوارایم نیست

بین این قوم کسی تشنه ی آقایم نیست

هیچ کس نیست که سرگرم تماشایم نیست

نفسم مانده و جانی به سر و پایم نیست

آه کشیـدم

عاقبت آه کشیـدم نفس آخر را

نفس سوخته از خاطره ای پرپر را 

روضه خوانی مرا گرم نمودی امشب

روضه ی آنهمه گل, آنهمه نیلوفر را

سرم هوای تو دارد

نفس بده که نفس پای این علم بزنم

نفس بده که فقط از حسین دم بزنم

سرم فدای قدم هات آرزو دارم

که سرنوشت خودم را به خون رقم بزنم

پری بدهید

برای شانۀ افتاده ام پری بدهید

دلِ شکستۀ ما را به دلبری بدهید

محبتی بکنید و مرا حرم ببرید

نشان راه به چشم کبوتری بدهید

جمعمان جمع

جمعمان جمع که تا نقش خیالی بزنیم

کوچه باغی برویم و پر و بالی بزنیم

پای حافظ مِی ای از شعر زلالی بزنیم

جمعمان جمع بیایید که فالی بزنیم

روز ازل حسینیه شد سینه هایمان

روز الست, روز ازل, لحظه های عشق

روزی که آفریده شد عالم برای عشق

روزی که آفرینش گیتی تمام شد

آغاز شد به دست خدا ماجرای عشق

دوانشود..

گمان کنم دگر این دردها دوا نشوند

و کودکان تو باشادی آشنا نشوند

اگر قرار به رفتن شده دعایی کن

که نیمه های شب از بین خواب پا نشوند

همیشه کوچه ی ما

 

همیشه کوچه ی ما عطری از شمادارد
که آشنا به دلش میل آشنا دارد

باور نمی کنم

باورنمی کنم که رسیدم کنار تو

باورنمی کنم من و خاک دیار تو

یکاربعین گذشته و من پیر تر شدم

یکاربعین گذشت و شدم همجوار تو

پای فراق

اگرچه پای فراق تو پیرتر گشتم
مرا ببخش عزیزم که زنده برگشتم

آمدم های های گریه کنم

عاقبتآمدم پس از عمری

به مزارتنه بر مزار خودم

آمدم هایهای گریه کنم

به دل خونو داغدار خودم

در دل قتلگاه

دید چشمش به آسمان وا بود
تشنه بود و میان خون ها بود

دکمه بازگشت به بالا