زردی گنبد عیان شد

زردی گنبد عیان شد, شوق رضوانم گرفت

ابر رحمت شد هویدا, باز بارانم گرفت

اشک من جاری شد و جاری شد و دیدم که اشک

گرد روی پردهء قلب مرا با نم گرفت

شیخ حرم

وقتی آن بی صفت از چشم, حیا را انداخت

با عزیز دل زهرا سر دعوا انداخت….

دید از پیش بنایش به زمین خوردن نیست

تازیانه زد و از پشت عبا را انداخت

از سر هم نفسی

از سر هم نفسی با دو نفس آلوده

گشتم آغشته ی عصیان و سپس آلوده

مرغ باغ ملکوتم که به مرداب گناه

پر و بالم شده چون بال مگس آلوده

وعده افطار

نمک بخور ولی آن را به زخم یار نزن

به جان زینبت این سفره را کنار نزن

من از تو وعده گرفتم برای افطاری

بیا و امشبه را حرف غصه دار نزن

باز کن در

 باز کن در که گدای سحرت برگشته

عبد عصیان زده و در به درت برگشته

بنده ی بی خرد و خیره سرت برگشته

سفره را چیدی و دیدم نظرت برگشته

خورشید آسمان

خورشید آسمان سیهچال ها منم

یوسف ترین مسافرگودال ها منم

شیرازه محولالاحوال ها منم

موسی ترینکلیم,در این سال ها منم 

زینبم , اسطوره ام

زینبم , اسطوره ام مهر و وفا را

نور می پاشم تمام کبریا را

در تمام عمر, با صبر و مدارا

یک به یک از پا درآوردم بلا را

عقیله

دل بـــاده بـنوش است  سر خان عقیله

خـورده شب و روز  از نمک و نان عقیله

هر قـلب حسینی که شده  واله و شیـدا

در بزم حـسینی شـده مـــهمان  عقیله

نه هم دمی

نه هم دمی ,نه مونسی ,نه یار و یاوری

جان کندنم چه سخت شد این روز آخری

 

یک سال و نیم هست که هِی می خورم زمین

مثل کبوتری که ندارد دگر پری

زینبم

زینبم ,اسطوره ام مهر و وفا را

نور می پاشم تمام کبریا را

در تمام عمر, با صبر و مدارا

یک به یک از پا درآوردم بلا را

قتلگاه

دیدمت در بین گودالی و غمگین می شوی

در میان حوض خون رفتی و رنگین می شوی

گاه زیر چکمه ها هستی و سنگین می شوی

گاه با سرنیزه ها بالا و پائین می شوی

باز وقت عاشقی شد

باز وق عاشقی شد باز درها باز شد

مهربانیخدا بر بندگان احراز ش

بندهءبیچاره با دست کریمی ناز شد

بال دادندو دوباره نوبت پرواز شد

دکمه بازگشت به بالا