غریب مانده ولی زهر تا اثر بکند
خدا کند جگرش را خودش خبر بکند
برای اشک به خنده جواب می آید
کنیز خانه به دنبال آب می آید
غریب مانده ولی زهر تا اثر بکند
خدا کند جگرش را خودش خبر بکند
برای اشک به خنده جواب می آید
کنیز خانه به دنبال آب می آید
نه کوه طور به گودال صحبت از “ارنی”است
به رخ کشید که “لن” در جوار من شدنی است
برون زده ز رگش در نبرد خون خدا
خداست آنکه یقین صاحب چنین بدنی است
ما کشته ی توایم به جز این گمان مکن
پروانه های سوخته را امتحان مکن
القصه ما برای تو بااااید که جان دهیم
فکری برای آخر این داستان مکن
انگار می آید اجل هر شب به دیدارت
آتش به جانم می زند دستان تب دارت
من،،،،، دستگیر عالم و آدم زمین خوردم
امید ها دارم به این دست گرفتارت
باید نقاب از چهره ی کفار بردارد
باید علم را حیدر کرار بردارد
با بار شیشه آمد و زهرا دلش می خواست
تا سنگ از راه عبور یار بردارد
خمید قامت مادر عصای بابا شد
میان کوچه زمین خوردنش تماشا شد
هزار زخم حریفش نبود می دانم
کشان کشان که پدر رفت قامتش تا شد
آمدم آمدم چه آمدنی
زخمی از جنگ عرصه ی شامات
هر که را زنده بود آوردم
آمدم با تتمه ی سادات
هر چند که بر سینه ردِ آه می افتد
دل باز در این وادی جانکاه می افتد
خورشید سر نیزه رود،،اشک بریزید
از اوج بلندای خودش ماه می افتد
شأنش برای دشمنانش نیز پنهان نیست
در کفر همجایی برای رد قرآن نیست
فردای محشر دائما سر در گریبان است
هر کس که پای داغ او پاره گریبان نیست
آخر سر تو هم زمین خوردی
تو که نامت توان زانوهاست
در نگاه ترت نشسته غروب
فصل کوچیدن پرستوهاست
ای علت قداست و تکثیر اشک ها
والاترین تنزل قدسی ،ای آشنا
بیچاره ایم،،نشئه ی ما همخمار توست
افتاده است پرده خدا هم دچار توست
اسیر رحمت خود کرده ای کرامت را
به دستگیری خود وعده ده قیامت را
ز دامن تو یقین دست صبر کوتاه است
خیال وصل شما کشته استقامت را