یاد عطش

موجی ز خون‌ نگاه ترش را گرفته است
هنگام گریه باز سرش را گرفته است

خورشید در مجاورت ماه خفته است‌
شب های غم زده سحرش را گرفته است

بی بی جانم

تقلا می کنم اما به این دروازه راهی نیست
چنان با هیبت اِستاده که یارای نگاهی نیست

علی را دختری باشد که مردان خاک پای او
خدا عمری سخن گفته است با لحن صدای او

سالار زینب

ما را درون آتش کینه گداختند
از شش جهت به ساحت خورشید تاختند

در غارتت مسابقه ای بود بینشان
دیر آمدند هر چه ولیکن نباختند

خیر الانام آل حیدر

بین سپاه شب زده ذکر سحر افتاد
کم‌کم‌ رکاب از عشق خالی شد گوهر افتاد

مویی که زینب شانه میزد سخت خاکی شد
خیر الانام آل حیدر دست شر افتاد

عبای دوش حسین

برای مرگ پدر رفتنش جواز شده
کنون که کشتن پیغمبران مجاز شده

چقدر چشم به راه پدر نشسته علی
که زخم های تنش مثل دیده باز شده

عزیز دلم

چه ماتمی چه عزایی چه چشم‌ خونباری
به زیر سنگ‌ برایت کنم عزاداری

سپرده ام‌که همه سنگ ها به من بخورد
تو روی نیزه خودت را مگر نگه داری

سند غربت حسین

مادر شکسته تا که مهیا کند تو را
تا آبِ روی آتش بابا کند تو را

آری یقین تویی سند غربت حسین
وقتی که تیر آمده امضا کند تو را

حصار نیزه ها

ناگهان حصار نیزه ها شکست
پشت لخته های خون صدا شکست

استخوان شویِ دختر حسین
در هجوم زیر دست و پا شکست

یا زینب

از آن جمع مکسر در حرم لشگر درآوردم
دمار از روزگار دشمن کافر در آوردم

به زلف رفته در دستان قاتل می خورم سوگند
خودم از دست و پای دخترت زیور درآوردم

لب تشنه‌بود

استاده بود لحظه ولی آخرش گذشت

وقتی که زینب از همه ی باورش گذشت

سر‌زد به عمق فاجعه تا زنده بیندش

از فکر و‌ذکر معجر خود خواهرش گذشت

عزیزم حسین(ع)

نشسته ایم ولی تذکره مهیا نیست

خبر رسیده که دیگر برای ما جا نیست

قبول وصله ی ناجور این بساط منم

قبول جای بیابان کنار دریا نیست

حق نمك

حق داشت کعبه سینه ی خود را دوتا کند
چون راز را شنید و نشد برملا کند

کو آن کسی که نان علی را نخورده است
کو آن کسی که حق نمک را ادا کند

دکمه بازگشت به بالا