درمحفلی که نام تو باشدگناه نیست
غیرازدودست تو بخدا تکیه گاه نیست
در مکتب تو بحث سفید وسیاه نیست
حالم بدون یاد نجف رو به راه نیست
درمحفلی که نام تو باشدگناه نیست
غیرازدودست تو بخدا تکیه گاه نیست
در مکتب تو بحث سفید وسیاه نیست
حالم بدون یاد نجف رو به راه نیست
بسم حق… بسم محمد… بسم سلطان نجف
سینه ام آتش گرفت از داغ هجران نجف
تشنه ام من تشنه ی خورشید تابان نجف
“گر زبانزد هست گرمای بیابان نجف
قطره چون در پای تو افتاد دریا میشود
فال هر کس به شما افتاد آقا میشود
دم , زمانیکه علی باشد مسیحا میشود
آنکه شد وقف علی فرزند زهرا میشود
آیینه ی خدای احد مرتضی علی
قرآن نوشته است صمد مرتضی علی
وقت نماز هر چه که یاهو کشیده ام
تفسیر کرده اند شود مرتضی علی
ساقی بیا ز حیدر کراّر دم بزن
زآن غزوه ها که بود علمدار دم بزن
از آن شبی که جای نبی خفت هم بگو
از سنّ و سال خود و خدا گفت هم بگو
با خیالت غزلی در شُرف آغاز است
در هوای تو دلی منتظر پرواز است
طرح انگور ضریح تو یادم آورد
که در میکده¬ات رو به خلایق باز است
خوب است دلم خلوت شب داشته باشد
سختی بکشد تاب و تَعَب داشته باشد
خواهان هنرمندِتو گر کوه جگر داشت
اول قدم آن است ادب داشته باشد*
فصلِ فصل الخطاب می آید
دارد عالیجناب می آید
دود اسفند عرشیان پیداست
بوی مشک و گلاب می آید
چشم یعقوب مسیل نیل است
کودکی در بغل راحیل است
می توان خواند ز پیشانی طفل
چون مسیحا نفس انجیل است
طلوع چشم تو را آفتاب باور کرد
هوای آمدنت چشم را کبوتر کرد
ستاره هم به نوایی رسید از نورت
حضور سبز تو حال زمانه بهتر کرد
عشق گاهی در جدایی گاه در پیوندهاست
عشق گاهی لذت اشکی پس از لبخندهاست
عشق گاهی یک اجابت نزد حاجتمندهاست
عشق گاهی بین باباها و تک فرزندهاست
وقتی بساط عشق بازی چیده می شد
سجادۀ سبزی کنارش دیده می شد
یک پیرِ عاشق با دعای مستجابش
در امتحانِ عاشقی سنجیده می شد