” دل شکسته” مرا صدا کنید، کافی است
نظر بر این سرای بی بها کنید، کافی است
قبول… لایقِ زیارت شما نبوده ام
فقط کمی برای من دعا کنید کافی است
” دل شکسته” مرا صدا کنید، کافی است
نظر بر این سرای بی بها کنید، کافی است
قبول… لایقِ زیارت شما نبوده ام
فقط کمی برای من دعا کنید کافی است
از غم دوری ات ای یوسف دل، محزونم
چه کنم با غم و با غصه ی روز افزونم؟!
بسته شد روزنه ی نور به رویم کم کم
زیر بار گنه و معصیتم، مدفونم
سلام بر بدن زخمی ات پرستویم
توان نمانده دگر در میان زانویم
خودم تمام تنت را به اشک می شویم
ازین به بعد غمم را به چاه می گویم
چه درهم کرده قاتل مصحف قرآن زینب را
به خانه برده اند از سوی مسجد جان زینب را
همه با چشم گریان می روند از خانه ی مولا
چه می فهمد کسی حال دل ویران زینب را
خوشم با حب حیدر قد کشیدم
دلم را از همه عالم بریدم
به غیر از مرتضی چیزی ندارم
به غیر از مرتضی چیزی ندیدم
معراج من یعنی که غمخوار تو باشم
آواره ی کوی علمدار تو باشم
گفتم سگ کوی تو هستم تا کمی هم
در زندگانی ام وفادار تو باشم
لباس پاره دارم…وصل جانان را چه باید کرد؟
پدر خوش آمدی ناخوانده مهمان را چه باید کرد؟
مرا تنها میان گرگ ها ول کردی و رفتی
نگفتی دخترم من؟ درد هجران را چه باید کرد؟
رسیده موج موهایت به دست خسته ی ساحل
به دنبال تو می گشتم تمام این چهل منزل
به تو حق می دهم با سر به سوی دخترت آیی
که یک عاشق شبیه تو ندیدم شاه دریادل
با “محبت” آمدی, صید کمندم کرده ای
با همین ترفند ساده, پایبندم کرده ای
بی بهاتر از همه هستم ولی با لطف خود
در میان عاشقانت ارجمندم کرده ای
عرش برین شاهدِ شأن رفیع علی است
ارض و سما گوشه ی ملک وسیع علی است
یاد گرفتم من از محضر ابن الجواد
عبد و مطیع خداست, هر که مطیع علی است
از سن کودکی شده غم آشنای من
باد خزان وزیده به دولت سرای من
بغض و شرر گرفته مسیر صدای من
بالا گرفته کار دل و گریه های من
مرغ بی بال و پر غمکده ی بغدادیم
روضه و غصه و دردیم, غم و فریادیم
قطره اشکیم که با آه رضا افتادیم
سال ها با جگر پاره چنین سر دادیم: