جانی نمانده در تنت از بس گریستی
هم بین بستری و هم انگار نیستی
این بار چندم است به دیوار رو زدی
تا حیدرت به در نرسیده بایستی
جانی نمانده در تنت از بس گریستی
هم بین بستری و هم انگار نیستی
این بار چندم است به دیوار رو زدی
تا حیدرت به در نرسیده بایستی
عشقی که به دل کاشته بودی ثمر آورد
هم آه شب آورد هم اشک سحر آورد
آنقدر کریمی که گدا از سر کویت
از آنچه دلش خواسته هم بیشتر آورد
بیش از هر چیز عاشق، سوختن را از بر است
بال نه، حیثیت پروانه ها خاکستر است
حاء و سین و یاء و نون تسکین غم های پدر
حاء و سین و یاء و نون رمز دعای مادر است
حتی بریده شد به گمانم امان صبر
آری، نبود صبر علی در گمان صبر
تنها نه با حق است، مع الصبر هم علیست
این افتخار تا به همیشه از آن صبر
با همین ویرانه بودن از غمش، شادیم ما
از قدیمی های شهر شیون آبادیم ما
خاک ما را با سرشک دیدهای گل کردهاند
از نمک پروردگان صبح ایجادیم ما
عشقی که به دل کاشته بودی ثمر آورد
هم آه شب آورد هم اشک سحر آورد
آنقدر کریمی که گدا از سر کویت
از آنچه دلش خواسته هم بیشتر آورد
عشق مدیون مهربان ماه است
هست حتی خدا به او حساس
از زبان امام می گویم
“رَحِمَ اللّه عَمّی الْعَبَّاس”
عشق مدیون مهربان ماه است
هست حتی خدا به او حساس
از زبان امام می گویم
“رَحِمَ اللّه عَمّی الْعَبَّاس”
هر که از لجّه ی غم جرعه مکرر نخورد
روز محشر به جز این، حسرت دیگر نخورد
پدرم گفت به من، مثل حسین بن علی
هیچ شاه دگری غصه ی نوکر نخورد
بعد تو میون شعله ها و دود
گُلای خیمه شدن یاس کبود
میدونی بابا من از چی دلخورم
ما بودیم، حرمله بود، عمو نبود
میان این همه مخلوق برگزیده شدم
برای گریه به داغ تو آفریده شدم
اگرچه وصل نصیبم نشد، همین کافیست
یکی دو بار حوالی یار دیده شدم
پای قرار عاشقی ات سر گذاشتی
از هرچه بهتر است تو بهتر گذاشتی
می خواستی که دل ببری از گدای خود
این کار را به عهده ی اکبر گذاشتی