به وقت شورسحردر کنار دفتر شعر
شمیم یاس واقاقی گرفته دربرشعر
شبیه بال ملائک شده سراسر شعر
سرودم آیه ی مهر از زبان مادر شعر
زیبنده است واژه ی مادر بنام تو
من تشنه محبت محضم زجام تو
در باورم بهار دل انگیز دین تویی
یعنی یگانه مادر ما مومنین تویی
دست بر قبضه ی خنجر زد وآمد سویش
بین گودال دو زانو شده رودر رویش
دست را بر بدنش میزد و با خیره سری
امتحان کرد به رگهای گلو چاقویش
چند روزیست دلم شربت غم می نوشد
حرف عشاق تو از قلب قلم می جوشد
موج افکار سیاسی زده در بیراهه
دل پر دارم از این بازی چندین ماهه
دیگر به گلزار حرم نیلوفری نیست
در بین آیات غریبت کوثری نیست
منزل به منزل رفتم و فهمیده ام که –
از چشم نامحرم نگاه بدتری نیست
خدای آینه از جنس دلبری بودی
صفای عطر بهشتِ معطری بودی
توپیش ازآن که خدا فکر خلقتی باشد
در آسمانِ وجود اهل سروری بودی
ای سوره ی طاهایِ دل آرای سه ساله
سردار حرم ماه عموهای سه ساله
ای سرو علی حاصل آرامی هر رود
عطر دَم طاووس حرم مهدی موعود
قدری مرا به سوز غمت استحاله کن
این ظرف بی عیار دلم را پیاله کن
ما را دخیل چادر پاک سه ساله کن
اصلا به دست کوچک وگرمش حواله کن
خدای آینه از جنس دلبری بودی
صفای عطر بهشتِ معطری بودی
توپیش ازآن که خدا فکر خلقتی باشد
در آسمانِ وجود اهل سروری بودی
خدای آینه از جنس دلبری بودی
صفای عطر بهشتِ معطری بودی
توپیش ازآن که خدا فکر خلقتی باشد
در آسمانِ وجود اهل سروری بودی
ساربان صبر کن و قافله را تند مبر
چادرم دائماً از روی سرم می افتد
دست من نیست اگر قافله رو گم کردم
پلک هایم به روی چشم ترم می افتد
مجید قاسمی
کم کم زمان و لحظه ی پرواز میشد
“عَجّل وفاتی”خواندنش غمساز میشد
میگفت حیدر زیر لب با سوز و حسرت
ای کاش این در رو به بیرون باز میشد
مجید قاسمی