مِهر حیدر

هر آن مجنون که مُهر مِهر حیدر خورده تقدیرش
نخ چادر نماز حضرت زهراست زنجیرش

فرستاده کتابی را در آن مدح علی گوید
خدا با إِنَّما و هَل أتیٰ و تین و تطهیرش

دلتنگ نجف

طلبیدی و به پابوس رسیدم با اشک
چشم خود را وسط صحن تو دیدم با اشک

خیره بر آینه کاری شدم و آب شدم
از خجالت! که چرا دیر رسیدم با اشک

طیّب الله

دل سپردیم به عشقش، چه اسیریم اسیر
طیّب الله به این حضرتِ دلدارِ دلیر
«درِ» علم است و «در» از قلعۂ خیبر کنده
پسرِ مرحب از این واقعه شد یک شبه پیر

ایوان طلا

زیر ایوان طلا چشم ترم مخصوص ِ توست
جَلدِ خود کردی مرا! بال و‌ پرم مخصوص ِ توست

ضامن آهو شدی! پشتم به عشقت گرم شد
آبروداریِ روزِ محشرم مخصوص توست

خواهر سلطان

چه تشهّد و سلامی، چه نماز بی ریایی
چه حجابِ دلنشینی، چه وقارِ دلربایی

شده سرگرم به تفسیرِ زوایایِ تو خورشید
به صلابتِ تو به به! چه نجابت و حیایی

کنجِ هیئت

تا می نشینم زیر پرچم کنجِ هیئت
در سینه ام داغ تو میگیرد حرارت

شکر خدا هستم غلام خانه زادت
از کودکی در روضه ها دارم اقامت

حسن جانم

تا نشستم با ادب هر بار، پای سفره ات
شد کرَم پشتِ کرَم تکرار، پای سفره ات

راه دادی و چه تحویلم گرفتی باز هم
چشم‌ پوشی کردی از بدکار، پای سفره ات

بِعَلیٍّ ألعفو…

تشنه ام آبِ حیاتی برسانید به من
لذّتِ صوم و صلاتی برسانید به من

رمضان آمد و گفتم: بِعَلیٍّ ألعفو…
گوشه-چشمی؛ نظَراتی برسانید به من

یاغیاث المستغیثین

خسته ام از روز و سال و ماه؛ عمرم شد تباه
یا کریم الصفح، یا ألله؛ عمرم شد تباه

امر کردی بندگی کن! عرض کردم غرقِ اشک-
حیف دل با تو نشد همراه، عمرم شد تباه

هر چند که شد سفید تارِ مویت
یک ثانیه برنگشت خُلق و خویت

دق داد حسن(ع) را غم ِ بیماری تو
هنگام نماز؛ لرزش ِ زانویت

سورۂ اخلاص

جذبه از یاقوت و گوهر میرود
سورۂ اخلاص و کوثر میرود

زجرها دیده ست اما غرق شوق؛
محض ِ دیدار پیمبر(ص) میرود

بیقرارم

حرف از علی(ع) بود و تمام ِ تکیه گاهت
رفتی سپر باشی! خدا پشت و پناهت

دلشوره دارم! بیقرارم! کاش تقدیر…
فوراً رقم میخورد طبقِ دلبخواهت

دکمه بازگشت به بالا