طُــرفهُ العِـینی سراپای وجودم را گرفت
از خُدا , تا در جهان اذن ورودم را گرفت
خواستم بودونبود من شود اینگونه شد
از منِ دُنیــا زده , بودونبودم را گرفت
طُــرفهُ العِـینی سراپای وجودم را گرفت
از خُدا , تا در جهان اذن ورودم را گرفت
خواستم بودونبود من شود اینگونه شد
از منِ دُنیــا زده , بودونبودم را گرفت
بنا شده ست زمین و زمان به نام علی
گرفته است قوام این جهان به نام علی
برای اینکه مُشخّص شود عیـار دقیق
شدند خَـلق خدا , امتحان به نام علی
حسّی از عشق فراتر متولّد شده است
نور در قالب اَختر متولد شده است
جبرئیل آیه ی تطهیر نخواند عجب است
ماه بانوی مُطهّر متولّد شده است
سرمشقِ صبر , صبرِ جمیل رقیّه است
همواره دست عشق , دخیلِ رقیّه است
مثل عموش , مَنسب باب الحوائجی
در باب قُرب , اَجر جزیل رقیّه است
آنکه مرا به اشک غمش استحاله کرد
دل را به فیض خون جگر دشت لاله کرد
با سر سپرده هاش مرا هم پیاله کرد
بر آستان خویش سرم را حواله کرد
دور زمان به نیمه شعبان رسیده است
اندوه و درد و غصّه به پایان رسیده است
بر جسم مُرده ی همگان جان رسیده است
از آسمان , خلیفه ی رحمان رسیده است
سائـلم , حاجتم عنایت اوســت
مطمئنّــم کرم سَـجیّت اوست
زنده دل بودنم به بَـرکـت اوست
“دل سراپرده ی مُحبّـت اوست”
تو بی ابتدایی و بی انتهایی
تو واضح ترین جلوه ی کـبریایی
همان علّت غائیِ خَلقِ مایی
ندانم که هستی ! چه گویم چه هایی ؟
رو زدم باز چون گـدا به علی
تا شود حاجتم روا به علی
چون سپرده ست اختیار مرا
حضرت “واهبُ العَطا”به علی
همان گروه که عُمری به مـا جفا کردند
علی و فاطمه را بعـد تو رهــا کردنــد
بلند کن سر خود را , ببین پس از غم تو
چگونه باز مــرا صاحب عزا کردند !!!
چشماشو بست چشم علی رو تر کرد
با رفتنش , مَردِشو خون ْجگر کرد
آســمونم , دلش بَـرام کباب شـد
بِدون من همـسـفرم , ســفـر کرد
تا خانه ام از عطرِ دلْ انگیز تو خالی ست
گُلهایِ تَـنِ باغچـه , مثل گُلِ قالی ست
پژمردگی چهره ی گُل را عجبی نیست
وقتی که قد سرو در این باغ , هلالی ست