دوست دارم از تمام عاشقی تب را فقط
عاشقان حیران دلدارند هر شب را فقط
از ازل خوردم قسم در محضر پروردگار
وا کنم در مدح زینب تا ابد لب را فقط
دوست دارم از تمام عاشقی تب را فقط
عاشقان حیران دلدارند هر شب را فقط
از ازل خوردم قسم در محضر پروردگار
وا کنم در مدح زینب تا ابد لب را فقط
به قدش دوخته او چشم ترش را خیلی
جلب کرده نگه او نظرش را خیلی
زد به میدان و کشیده است علی وار علی
به رخ لشگر کوفه هنرش را خیلی
در جمالش داشت انوار پیمبر را حسن
گیسوانش داشت با خود عطر حیدر را حسن
هر ملک با دیدن او گفته دارد بی گمان
خلق و خوی مادرش زهرای اطهر را حسن
نمانده ذره ای حتی به جسم خسته جان اصلأ
نه ماند از شدت لکنت مرا شرح بیان اصلأ
بیا عمه کمک کن راس بابا را بده دستم
نمانده در تن رنجور و بیمارم توان اصلأ
بردن نام تو هنگام سخن می چسبد
گفتن ذکر تو در سینه زدن می چسبد
چائی روضه ی تو مست کند آدم را
چائی روضه ی تو سخت به من می چسبد
آورده با خود اهل نظر را یکی یکی
پس بسته اند بار سفر را یکی یکی
اینجا کجاست،وادی طف،خاک نینوا
تکرار میکنند خبر را یکی یکی
نشنید کسی سوز صدای سخنم را
دیدند ولی لحظه ی پرپر شدنم را
مشغول دعا بودم و مشغول مناجات
بستند به سر نیزه سنان ها دهنم را
السلام و علیک یا ساقی
السلام و علیک یا عطشان
بوسه ها بر دودست تو زده ام
مانده ام بین لشگری حیران
به قدش دوخته او چشم ترش را خیلی
جلب کرده نگه او نظرش را خیلی
زد به میدان و کشیده است علی وار علی
به رخ لشگر کوفه هنرش را خیلی
وسط خطبه ی من بود که پیش نظرم
تیری از چله رها،خورد به حلق پسرم
دست و پا میزد و من در عوض اش جان دادم
گریه ها کرد به حال من و او چشم ترم
وسط خطبه ی من بود که پیش نظرم
تیری از چله رها،خورد به حلق پسرم
دست و پا میزد و من در عوض اش جان دادم
گریه ها کرد به حال من و او چشم ترم
پسر رفته به بابایش خبرها اینچنین باشد
کرم را ارث از او برده اثرها اینچنین باشد
به حق در آسمانی اینچنین نورانی و زیبا
توقع هم همین باشد قمرها اینچنین باشد