سر داده اند پای علی سر شناس ها
چشمان اوست معدن گوهرشناس ها
شاگرد ” ضربه علیٍ یومُ خندق” اند
شمشیر می زنند اگر سرشناس ها
سر داده اند پای علی سر شناس ها
چشمان اوست معدن گوهرشناس ها
شاگرد ” ضربه علیٍ یومُ خندق” اند
شمشیر می زنند اگر سرشناس ها
سلامٌ علی سید المقتدی
علی ابن موسی الرضا المرتضی
شهنشاه ملک سیادت کز او
شده نور حق در جهان برملا
من همانم که شبی گم کرد راه چاره را
روشنم کن تا نبینم نفس آتش پاره را
دل سیاهی کار دستم داده اما دلخوشم
لطف تو وقتی طلا کرده ست سنگ خاره را
حیا به دست تو آموخت دلبری ها را
و آمدی که امامت کنی پری ها را
تویی که چادر شب را به ماه پوشاندی
گره زدی سر هر غنچه روسری ها را
از روز اول خلقت علی بـود و خدا بوده
حسابش با تمام خلق ، همان اول جدا بوده
علی ناجی و استاد تمام انبیاء بوده
شب معراج احمد هم خدایش را صدا بوده
باز این چه جذبه است که در دل مقدر است
گویی به چشم دل همه عالم مصور است
کون و مکان و ارض و سما در برابرم
همچون غبار سمّ سمند سکندر است
دشمنان این روزها حرف دو پهلو می زنند
دوستانت یک به یک دارند زانو می زنند
از نگاه انداختن در چهرهات شرمنده اند
علتش این است کمتر خنجر از رو می زنند
کاش قسمت بشود لطف الهی گاهی
به گدایان برسد طرفه نگاهی گاهی
میشود بندهی درمانده و آواره شده
سخت محتاج به آغوشِ پناهی گاهی
رفتى و خالى کرده اى دورو برم را
رفتى و پاشیدى تمام لشکرم را
زینب سراغت را که مى گیرد عزیزم
از شرم خود بالا نمى گیرم سرم را
اشک مناجات سحر را میخرد زهرا
گریه کن خونین جگر را میخرد زهرا
وقتی شریکت شمع باشد سود خواهی برد
پروانه بی بال و پر را میخرد زهرا
شَه بانوی حجاز فدای جلالتت
درحیرت اند اهل سَما ازنِجابتت
حِین صَباح از همه جا میرسد به گوش
بانو سلام خِیل بشر سوی ساحتت
گفتم نرو عزیز دلم ماه خانه ام
حوریه ی ترک ترک آشیانه ام…
این شهر چشم دیدن این باغ را نداشت
زود از میان ساقه شکستی جوانه ام