با گریه دستم را به ساغر می رسانی
ایام هجران را به آخر می رسانی
بیزارم از آن سفره که دورش نباشی
رزق مرا در روضه بهتر می رسانی
با گریه دستم را به ساغر می رسانی
ایام هجران را به آخر می رسانی
بیزارم از آن سفره که دورش نباشی
رزق مرا در روضه بهتر می رسانی
دارد زمین برای تنت تنگ می شود
گودال دست و پا زدنت تنگ می شود
مادر! در ازدحام لگدهای این و آن
جایم کنار این بدنت تنگ می شود
هی قسم دادم ترا بر چشم گریانم، نرو
برنمیگردی دگر ای روح وریحانم، نرو
جان من بودی و هستی جان من! یک جان بگو
عشق من! جانان من، از جسم بی جانم نرو
یوسف نیامدی سر بازار، این دهه
یا اینکه من ندیدمت ای یار، این دهه
بیگانه ها مرا به پشیزی نمی خرند
من را ببین به چشم خریدار، این دهه
چقدر حرف که بی ربط آمده، تا… با…
برای آنکه شود حرف من مهیا با…
دو چشم من به گمانم که آشنا هستید
یکی دو بار به نی دیده ام شما را با…
آدم از اوّل به نامت بوده راغب یا حسین
روضه ات دارد میان عرش طالب یا حسین
می برد معراج، ما را قاب قوسین ضریح
می شود پایین پایت سجده واجب یاحسین
گرچه از شعلهء غم می گذرانید مرا
بگذارید بسوزم که بخوانید مرا
منّت هیچ کسی را نکشیدن هنر است
کلب میخانه شدم تا بکشانید مرا
عمر این نوکر به پای روضه و غم رفته است
چشم خشکم را بخر، پابوس زمزم رفته است
گاهگاهی حال و احوال گدا را هم بپرس
گرچه من لطف تو را هر بار یادم رفته است
سنگین شده اگرچه پروندهء گناهم
من را خریدی آخر با نامهء سیاهم
بسکه رهات کردم از خیر من گذشتی
بسکه گناه کردم نگذشتی از نگاهم
یک عده می گویند رب، یک عده انسانش
یک قوم عبدش خوانده و یک قوم سبحانش
از کعبه می دانم که آدم در نمی آید
حیدر خدائی می کند با دین و ایمانش
قصد دارم اثری از لب کوثر بکِشم
تا که دست از می و میخانه و ساغر بکِشم
وقت معراج، هوالهوی مکرّر بکِشم
به خدا رو کنم و سمت نجف پر بکِشم
مژه بر خاک کف گیوهء حیدر بکِشم
دیده ام جلوه ای از روشنی محشر را
سحری نور دل فاطمه و حیدر را
ببرید آینه و جام و می و ساغر را
ریخت ساقی به کفم جرعه ای از کوثر را