درشجاعت در جسارت درمَثَل مِثلِ علی
تیغ در دستش گرفته در جَمَل مِثلِ علی
از دل یک خار می گیرد عَسَل مِثلِ علی
با تبر انداخت او صدها هُبَل مِثلِ علی
درشجاعت در جسارت درمَثَل مِثلِ علی
تیغ در دستش گرفته در جَمَل مِثلِ علی
از دل یک خار می گیرد عَسَل مِثلِ علی
با تبر انداخت او صدها هُبَل مِثلِ علی
مجتبی گل پسر فاطمه بود
همه جا دور و بر فاطمه بود
پارهای جگر فاطمه بود
شاهد چشم تر فاطمه بود
تیر بلا رسید و دلم را نشان گرفت
آتش به سینه ام زد و تاب وتوان گرفت
عمری ز خاطرات گذشته گریستم
شکرخدا که زهر ازاین خسته جان گرفت
خوابم نمی برد که دست تو بالشم نیست
بابا یتیم یعنی دست نوازشم نیست
باید بگیرم امشب دیوار را نیافتم
عمه حواس جمع است اینجاست تا نیافتم
ساقی شبیه ساقی کوثر نیامده
جز او کسی به جای پیمبر نیامده
جز او برای فاطمه همسر نیامده
از کعبه جز علی احدی در نیامده
یعنی کسی به پاکی حیدر نیامده
کوچک ترین نبود ولی چندساله بود
خونین ترین نبود ولی داغ لاله بود
هرکس که دید چهره ی او را قبول کرد
زهراترین کبود رخ بی قباله بود
هیچ کس در شام با دردانه ات همدم نشد
هیچ کس جز عمه زینب همدم دردم نشد
حرف های عمه مرهم بود بر زخمم, ولی
هیچ کس بر زخم های عمه ام مرهم نشد
نبود ماه در آن شب, نبود کوکب هم
به گریه گفت به عمه : نیامد امشب هم!
چه می کند اگر این صحنه را ببیند که
سر حسین شکسته ست و غرق خون لب هم
حالا که با سر آمدی این بار یکدفعه
خیلی شدم خوشحال ازین دیدار یکدفعه
باید به استقبال تو می آمدم اما
برخواستم , چشمان من شد تار یکدفعه
سلام تازه ز ره امده گلویت کو
سلام همسفر نی سوار من بابا
چقدر حرف برای تو داشتم حالا
بیا کمی بغلم کن قرار من بابا
عمه بیا که بین طبق جانت امده
شادی میان کلبه ی احزانت امده
ماه تو در تنور اگر چه غروب کرد
اما بیا هلال درخشانت امده
دوباره قافله رفت و رقیه جا مانده!
چه تند می رود! این ساربانِ وا مانده
خدا به خیر کند! باز گم شدم بابا
بیا ببین که فقط چند ردِ پا مانده