به یمن مقدمت دنیا گرفته باز جان بانو
منظم شد همینکه آمدی نبض زمان بانو
ملائک از کرامات تو می خوانند اشعاری
زمان رفت و آمد از زمین تا آسمان بانو
به یمن مقدمت دنیا گرفته باز جان بانو
منظم شد همینکه آمدی نبض زمان بانو
ملائک از کرامات تو می خوانند اشعاری
زمان رفت و آمد از زمین تا آسمان بانو
باز هم این دل هوای زلف دلبر کرده است
گوشه چشم غزل های مرا تر کرده است
مُشک مضمونش فضای شعر را پر می کند
واژه ها را زمزم نامش مطهر کرده است
هر شبِ جمعه کربلا غوغاست
شبِ اندوه حضرت زهراست
شب جمعه شب زیارتیِ
حرم پاک سیّد الشهداست
دشمن کشیده است اگر آتش به خانه اش
اما کسی نسوخته در آشیانه اش
می شد جسارتی هم اگر بین کوچه ها
دیگر کسی نگفته که با تازیانه اش
به مجلس سخنت تا شدم حواله نشستم
به پای نقطه، لغت ها، به پای جمله نشستم
قلم به چرخ درآمد چو شرح حال تو گفتم
کتابت از تو شد و پای این رساله نشستم
عمریست سایه ات به سرم سیدالکریم
آقای جود و لطف و کرم سیدالکریم
داری ضریح و صحن و حرم سیدالکریم
در دست توست بال و پرم سیدالکریم
میشود حال شیعیان بد حال
از ستم های هشتم شوّال
زخم این داغ کاری و سخت است
وَ دهان باز میکند هر سال
چشم تا بر هم زدم یک ماه مهمانی گذشت
لحظه هایی مملو از الطاف رحمانی گذشت
سی سحر نام عزیزش بر لبانم داغ بود
آه آه آن عشق بازی های پنهانی گذشت
دارد تمام میشود این فصل دلبری
ای یار از قصور من ای کاش بگذری
مهمان بی حیای خودت را حلال کن
حالا که سفره جمع شد این شام آخری
دارد تمام میشود این ماه دلبری
ای یار از قصور من ای کاش بگذری
مهمان بی حیای خودت را حلال کن
حالا که سفره جمع شد این شام آخری
دوباره وقت نمازه
درِ آسمونا بازه
لحظه های رحمته باز
موقع عرض نیازه
تصوّر کن که امشب زائرِ دربارِ آقایی
مقیمِ مشهدی و در میانِ صحن تنهایی
تصوّر کن خودت را روبروی گنبدِ زردی …
که دارد رج به رج تا عرش آجرهای اعلایی