شهرمدینه غرق عزاگشته درغم است
مهمان خانه نبوی کوه ماتم است
زهرا زداغ هجربود دل غمین وزار
باز این چه شورش است که درخلق عالم است
شبی که ختم خواهد شد دمِ صبحش به دیداری
هزاران ساعتش وَللّهِ می ارزد به بیداری
سحر از تاب گیسویَت به گوش باد گفتم..،گفت:
عجب یاری عجب یاری عجب یاری عجب یاری
ستم ندیده کسی در جهان، مقابل زینب
نسوخت هیچ دلی در جهان، چنان دل زینب
نگشت شاد، دلش از غم زمانه، زمانی
ز آب غم بسرشتند، گوییا گِل زینب
عصر عاشورا دل اهل ولا آتش گرفت
خیمهگاه و چادر آل عبا آتش گرفت
سنگ بر پیشانی شاه شهیدان میزدند
طاق ابروها شکست و کبریا آتش گرفت
بعد از تو شور شام غریبان برای من
بغض گلو و اشک یتیمان برای من
شمشیر و تیر و نیزه و خنجر برای تو
در قتلگاه پیکر بی جان برای من
زخم روی تنت آنروز که لب وا میکرد
مرهم از پنجرهی بُهْت تماشا میکرد
تا بیایی و قدمرنجه به گودال کنی
نیزه بر قامت رعنای تو قد تا میکرد
دل بـــه دریـــا زد و دریـــای دعا پشـــت سرش
یـارب او را بـــه سلامـــت برســـان از ســفرش
مـــاه اگـــر رفـــت کواکـب هـــمه سـرگردان اند
مـــاه رفـــت از حـــرم و اهــل حـــرم منتظرش
ساقی اهل حرم بی کس و تنها شده بود
وسط هلهله ها علقمه غوغا شده بود
لشکر کوفه بهم ریخت عجب منظره ای
نیزه ی شمر و سنان تشنه سقا شده بود
شِش حجاب از دل برون کُن تا ببینی آفتاب 
نور هو را جلوه گر بین ، در وصالش کن شتاب 
ای غریق موجِ دنیا از چه رو درمانده ای ؟!؟
دست حاجت حلقه کن ، بر دامن طفل رباب 
پیکر لاله پر از نیزه و خنجر شده بود
گریه ی اهل حرم چند برابر شده بود
پسر شیر جمل بود و رجز خواند ولی
تیرها قسمت آن سرو دلاور شده بود
آنکه از حالا نگاهی برشما انداخته
آه میبینی عمو را در کجا انداخته
یک نفر از دور میخندد به اشک چشم تو
دیگری آنجا عمو را زیر پا انداخته
پس از او رخت بر بسته طراوت از چمن اینجا
نباشد او به پایان می رسد دنیای من اینجا
بیا ای مرغ روح من قفس را بشکن و پر زن
خودت را در هوایش کن رها از بند تن اینجا