عاشق آنست که شب تا به سحر می سوزد
فارغ از گفتن اما و اگر می سوزد
بهر خالص شدنش همچو شرر می سوزد
این چنین از قِبَلِ یار جگر می سوزد
ترک کعبه به معنای همان لبخند است
هر که نزدیک علی بود دلش در بند است
چشم در چشم غزلها به علی رو کردم
شعر در وصف علی مصرع و بیتش قند است
مردی که بود ارض و سما زیر پرچمش،
از کودکی ملائکه بودند همدمش،
هر شب می آمدند به پابوس مقدمش،
تنها همیشه چاه خبر داشت از غمش!
اى بلند اختر که ناموس خداى اکبرى
عقلِ کل را دخترى و علمِ کل را همسرى
زینت عرش خدا پرورده دامان توست
یازده خورشید چرخ معرفت را مادرى
ای بر مدارِ عشقِ علی، رُکنِ استوار
ای بر سرِ تو سایه ی خورشیدِ روزگار
ای اُمِّ فضل و اُمِّ فداکاری و ادب
مستوره ای و گنجِ نهان می شوی شمار
باده ای ناب تو از زلفِ پریشان داری
بی سبب نیست دگر این همه خواهان داری
رأسِ عشّاقِ فدایی تو به دامان داری
مثل من عبد گرفتار هزاران داری
بیقرارم در نظرها سوختم
هر دم از دست خبرها سوختم
خسته ام، ام البنینم، مادرم
هر شب از یاد پسرها سوختم
قربان بانویی که ذات اقدسی دارد
دامان سبزش تار و پودِ اطلسی دارد
سجاده اش عطر نماز بی کسی دارد
در سینه صدها روضه ی دلواپسی دارد
مردم دگر جواب سلامم نمیدهند
از همسرت مگیر حجاب و سلام کن
این روزها زبان دل بوتراب شد
ای مستجاب خانهء حیدر قیام کن
حسین ساکی
رفتی و از غمِ تو دلِ مرتضی شکست
رُکنی که بود محور اهل کسا شکست
آیینـه ای که محوِ تجلی ذات بود،
نوری که بود روشن از او ماسوا شکست
ای فدایت همهی دار و ندارم زهرا
بنگر نیست کسی جز تو کنارم زهرا
رفت پیغمبر و از صحبت او غفلت شد
از قضا سهم علی بی کسی و غربت شد
فاطمیه به خدا بزم خدای زهراست
روضه و نوحه و اشکم به عزای زهراست
یک به یک فوج ملائک به زمین می آیند
با ادب بر لبشان ذکر و نوای زهراست