این زندگی بدون تو معنا نمیشود
هرکس نشد به مثل تو منا نمیشود
طوفان اشک و صحنه گودال قتلگاه
بس کن دگر که نیزه تو جا نمیشود
این زندگی بدون تو معنا نمیشود
هرکس نشد به مثل تو منا نمیشود
طوفان اشک و صحنه گودال قتلگاه
بس کن دگر که نیزه تو جا نمیشود
از خیمهبیرون آمده پیغمبری دیگر
پیغمبری دیگر که دارد کافری دیگر
جبرییل هم دیگر همان جبرییل سابق نیست
در محضرش می آید اما با پری دیگر
دعا کن مست و شیدای تو باشم
که محو روی زیبایتو باشم
نمایم خانه ام رااب و جارو
که شاید منپذیرای تو باشم
به عشق نوحه گرت آمدمبه هیئتت
بهعشق اسم و نصب آمدم زیارتتان
ولی ز لحظه ی اول کهگنبدت دیدم
زشوقدیدن کویت چو ابر باریدم
افسرده و بی حال و خرابیم همه
مجهول و سوال بی جوابیم همه
مولا به امید ما مبادا باشی
آرام بیا چرا که خوابیم همه
این غربت سخت باورت می آید؟
هنگام ظهور, یاورت می آید؟
مولا تو بیا اگر نباشد مردی
ششماهه علی اصغرت می آید
سعید محمدی
دوباره شهر مدینه غروبی از غم شد
که آتشی به در خانه باز مَحرم شد
به پشت این در خانه چه ازدحامی شد
دوباره حَجمه ی دشمن به فکرماتم شد
امشب که به سر رشته ی تدبیر ندارم
دیوانه ام و میل به زنجیر ندارم
ابروی تو تا هست چرا منت شمشیر
من حوصله ی منت شمشیر ندارم
سقا کنار حضرت زهرا نشسته است
دست علی به دست ابوالفضل بسته است
تنها برای کرب وبلا حرف می زند
از حرف های دیگر این شهر خسته است
ما اهل بارانیم و اهل روضه هاییم
عمریست محتاج گداهای شماییم
آواره های کوچه ی حُسن بهاریم
کاسه بدست سفره های هل اتاییم
ای شب افروزِدل آرا,ماهِ تابان, فاطمه
راحت روح وروان ومونس جان فاطمه
آسمان عشق من بی تو نداردجلوه ای
درهمه هفت آسمان, بدردرخشان فاطمه
دری به سمت حیاط تجلی اش وا کرد
سپس نشست و خودش را کمی تماشا کرد
و آن همه عظمت را کمی به نورکشید
و نور را به تجسم کشید و انشا کرد
شکر خدا که سینه زن مادرت شدم
شب تا به صبح گریه کن خواهرت شدم
دست خدا نام تو را بر دلم نوشت
از آن به بعد از دل و جان نوکرت شدم