سوختم, خاکسترم آتش گرفت
ناگهان دیدم پرم آتش گرفت
از سرم خواب شب غمگین پرید
چادر روی سرم آتش گرفت
سوختم, خاکسترم آتش گرفت
ناگهان دیدم پرم آتش گرفت
از سرم خواب شب غمگین پرید
چادر روی سرم آتش گرفت
سهم من از تو چیست پدر!غیر خون تو؟
تکلیف من چه می شود آیا بدون تو؟!
رفتی ولی درست زمانی که سقف من
محتاج بود تکیه کند بر ستون تو
وای بــر جــا مــانــدگان بعـد جنگ
عــده ای آلــوده ی هــرگــونـه ننگ
عــده ای لا مــذهــب مــؤمــن نمـا
دلخوش این کــاخ های رنــگ رنــگ
آقـا سـلام, خستـه نبـاشـی بـیـا که من
اینجـا در انتـظـار تو هستم چرا که من
غرق گنـاه هستـم و محتـاج یـک نـگـاه
امشب دعا بکن تـو بخـواه از خـدا که من
در سر شطرح معما می کرد
با دل عمه مدارا می کرد
فکر آن بود که می شد ای کاش
رفع آزار ز آقا می کرد
حقا که حقی و به نظرها نیاز نیست
حق را به شاید و به اگرها نیاز نیست
تو کعبه ای , طواف تو پس گردن من است
پروانه را به گرد حجرها نیاز نیست
سینی بدست بود و سر کوچه دیدمش
با پرچمی که روی نگاهم کشیدمش
“آقا کمک کنید, خدا خیرتان دهد”
او دم گرفته بود .. وَ من می شنیدمش
لباس مشکی ما را به دستمان بدهید
به ما حسینیه ی گریه را نشان بدهید
مرا که راهی بزم عزای اربابم
برای زود رسیدن کمی توان بدهید
نه دفن کردن مضمون بی کفن سخت است
نه گوش دادن الواح بی سخن سخت است
بدون دیدن تو آینه شدن مشکل
نباشد آب اگر با وضو شدن سخت است
تو لحظه های آخر وقتی دارم میمیرم
ترسم اینه که مزد نوکریمو نگیرم
ترسم اینه دم مرگ چشم انتظار بشینم
تنها باشم آقاجون روی تو رو نبینم
تو را با نام آهو می شناسند
رضای حضرت هو می شناسند
تمام رعیت ملک عظیمت
به نام شاه خوشرو می شناسند
حق معرفتی به هر نگاهم داده
در حلقهی عشق خویش راهم داده
این ها همه علتش فقط یک چیز است
ایرانیام و رضا پناهم داده
حسن فطرس