شعر تخريب بقيع

روز عـزای شـیـعـیـان

آن بـقـعـه را دیـگـر چـرا تخریب کردند
قـبـــر امــــامــــان مـــرا تخریب کردند

یک گنـبـد سـاده و کوچک روی آن بود
آن را بـه شـکـلـی نــاروا تخریب کردند

غربت بقیع

می‌چکد غربت چو بارانی ز معنای بقیع
اوج غربت می‌شود معنا ز شب‌های بقیع

می‌فرستم کفتر جلد دلم را سمت آن
می‌نشیند با ادب محو تماشای بقیع

ای زائران خسته

ای‌شأنت ازدل،درکت از ادراک‌بالاتر
باید کجا پر زد؟ کجا از خاک بالاتر

حس‌می‌‌کندانسان‌کجا آغوش باران را
از عطر خاکِ مرقدی نمناک بالاتر

اذن دخول

وقتی که استعاره قلم را فرا گرفت
جای حسن نوشت غریب و عزا گرفت
اشکی لطیف گونه او را که بوسه زد
با بغض و گریه دست به سوی خدا گرفت

کعبه چار قبله

چند وقت پیش بود که غم بی حساب شد
کعبه دوباره اَبرَهه گونه خراب شد

این کعبه چار قبله به محراب سینه داشت
کز خاکِ کینه چهرهء آن در نقاب شد

بی تو هزار ذکر و‌ دعا بی‌اجابت است
آری که اصل راز اجابت ولایت است

تنها تویی امام هدایت امام عصر
جز تو‌ هر آن‌که هست امام ضلالت است

بقیع

باز هم روسپید شیطان شد
حضرت فاطمه پریشان شد

سیلی دومی به بار نشست
دست سنگین نتیجه اش آن شد

حرم بی زائر

سالیانیست ز عاشق شدنم
به لب خلق سخن افتاده
بارها گفته ام‌ و میگویم
دل من دست حسن افتاده

یک زمان اینجا زیارتگاه بود
شعر زوار حرم بی آه بود

چشم ها پر بود از شوقِ نگاه
مرقدی که بود بر دلها پناه

پَرم خاکی‌ست

منم کبوتر جلدت؛ ببین پَرم خاکی‌ست !
هوای پَر زدنم در برابرم خاکی‌ست

منم کبوترِ رویای گنبدت؛ اما …
دلی که از حرمت خانه می‌برم خاکی‌ست

مرغ دل

مرغ دل پر می‌کشد گاهی مسافر می‌شود
در حریمی که کبوتر نیز شاعر می‌شود

از وفور نورها حیرت مکن غیر از بقیع
چار آیینه کجا با هم مجاور می‌شود

غریب مدینه

نام تو را انگار با چشم تر آورده
این روضه خوان که باز حرف مادر آورده

قبر تو را گم کرد ؛ خیلی سخت پیدا کرد
وقتی که خاک از خاک قدری سر در آورده

دکمه بازگشت به بالا