ای کاش می شد با تو قرآن سر بگیرم
در آسمانی نگاهت پر بگیرم
ای کاش می شد امشب ای قرآن ناطق
دست شمارا جای قرآن سر بگیرم
ای کاش می شد با تو قرآن سر بگیرم
در آسمانی نگاهت پر بگیرم
ای کاش می شد امشب ای قرآن ناطق
دست شمارا جای قرآن سر بگیرم
ای آشنای عبد گنهکار یا مجیر
مشکل گشای هرچه گرفتار یا مجیر
از من تمام عمر گنه دیدی و گنه
شرمنده ام از این همه تکرار یا مجیر
در ضیافت کده ات باز مرا جا دادی
سفره انداختی و اذن «بفرما» دادی
دیده وا کردم و دیدم که در آغوش توام
مثل یک مادر دلسوز به من جا دادی
رو ندارمکه به این خانه بیارند مرا
بامناجاتمگر که بکشانند مرا
یازده ماهفراری شدنم می ارزید
تا در اینماه سرسفره نشانند مرا
یارم به جلوه آمد و ما را به ناز کُشت
با خنده زنده کرد و به یک غمزه بازکُشت
خورشید پشت ابر شد و غایب از نظر
ما را فراق یکّه سوار حجاز کُشت
سحر دوباره امیدی است سوی بهبودی
ز جنس پر زدنی نو به سوی قلّه ی نور
پل گذر به روی درّه های تاریکیست
نوید مقصد سبزی به سمت صبح ظهور
غیر از تو ای خدا به کسی رو نمی زنم
جز در مقام قرب تو زانو نمی زنم
با کشتی شکسته ز امواج معصیت
جز در کرانه های تو پهلو نمی زنم
دل بدهتا که جان دهند ترا
گریهکن تا امان دهند ترا
سنگ دلرا نصیب نیست زروح
آب شوتا روان دهند ترا
عمل, به دفتر ما گر به قدر کاهی هست
بر آستانه عفوت همیشه راهی هست
به رغم عادت مردم درت به شب باز است
چرا که بر در این خانه رو سیاهی هست
شده غصهی نان و دنیای ما
حجاب میان حبیب و مُحِبّ
توکل نکردیم بر او که گفت:
«وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِب»
دیدی آخر حب دنیا دستو پایم را گرفت
رفته رفته دل ربود ازمن خدایم را گرفت
چشمه ی اشکم نمی جوشدچرا علت ز چیست؟
من چه کردم که خداحال بکایم را گرفت
دیدیای دل آخر عمری چه شیطانی شدی
در میان نفس خود ماندی و زندانی شدی
بی دعا و بی سحرها و مناجات و دعا
بی خیال رفتن شب های طولانی شدی