شعر شهادت حضرت قاسم (ع)

این مرد کیست

اینمرد کیست لاله ی پرپر می آورد

تاخیمه هاش اکبر دیگر می آورد 

داردگلی که طعم عسل را چشیده است

ازازدحام تیغ و سپر در می آورد 

ببرم

چگونه جسم تو را تا به خیمه ها ببرم

تو تکه تکـه ای باید جــدا جدا ببرم

نشسته ام به کنار تن تو می گریم

به فکر رفته ام آخر چه سان تو را ببرم

کبوترانه

کبوترانه از این خاک‌ها رها شده‌ای

برای درد یتیمانه‌ات دوا شده‌ای

ربوده باد ز رویت نقاب و می‌بینم

چه قدر شکل جوانیِ مجتبی شده‌ای

زیر سم اسب

ای وای گرفتند همه دورت را

چون گل به میان خارهایی قاسم

پهلوی تو ضربه خورده مثل مادر

افتاده میان دست و پایی قاسم

تازه داماد

شور و شوقم را ببین, یاور نمی خواهیعمو؟

اکبری یک ذره کوچکتر نمی خواهی عمو؟

خواهشم را رد نکن من تازه دامادم ولی

با عسل در دست من ساغر نمی خواهی عمو؟

لا افارق عمی

دور از چشم دشمنان … پنهان … می روم لا افارق عمی


گرچه با افت و خیز تا میدان میروم … لا افارق عمی

توی ان خیمه ها هوا کم بود , نفسم تند می زند عمه

خیمه گشته برای من زندان می روم لا افارق عمی

این سنگ ها که دور و برت را گرفته اند

این سنگ ها که دور و برت را گرفته اند

چون تیغ تیز بر بدنت جا گرفته اند

دیدند بی زره چو تن نازک تو را

با شدت تمام تری پا گرفته اند

13 بند برای سیزده ساله ..

از شوری چشم حسودان ترس دارم

بی نظم میبندم سرت عمامه ات را

آه ! ای کبوتر بچه ی مشتاق ِپرواز

محکم گرفتی توی دستت نامه ات را

عطر مدینه

کمتر از ساعتی بر او چه گذشته است خدا

که قدو قامت او دستخوش تغییرشده

سنگ باران شد و زیر سم مرکب ها رفت

پیش گویی عمو بود که تعبیر شده

قاسم …

قاسم است اینکه چنین دست به شمشیر شده

نوجوانی که به عشق تو حسین پیرشده

پر پرواز گشوده به دلش تاب نبود

حرفش این بود عمو رفتن من دیرشده

بیشتر زدند

تا لاله گون بشود کفنم بیشتر زدند

از قصد روی تنم بیشتر زدند

قبل از شروع رجز مشکلی نبود

گفتم که پسر حسنم بیشتر زدند

یتیمی درد سر دارد عمو جان

لبم بوی پدر دارد عمو جان

سرم شوق سفر دارد عمو جان

عمو تمام سنگها بر صورتم خورد

یتیمی درد سر دارد عمو جان

شاعر؟؟

دکمه بازگشت به بالا