شعر شهادت حضرت قاسم (ع)

رد پا

بس که شمشیر تنم خورد ز پا افتادم

ای عمو جان به کنارم تو بیا افتادم

جای قاسم همه شب دامن پر مهر تو بود

باورت نیست ببینی به کجا افتادم

گمانم

از بس که شکستند تو را برگ و بری نیست

خون تو به جا مانده ولی بال و پری نیست

هر چند برایت پدری کرده ام اما

صد شکر کنار بدن تو پدری نیست

درست لحظه ی آخر

درست لحظه ی آخر در این محل افتاد

و قطره قطره ی اهلا من العسل افتاد

میان عرصه ی میدان عجیب غوغا شد

مفاصل تن قاسم یکی یکی وا شد

امید قبیله

دیدند عاجزند ز جنگ برابرش

ریختند بی هوا همه ی خصم بر سرش

گفتند تیغ اگر که ندارید سنگ هست

باران شروع شد به سر جسم اطهرش

کوچه کربلا

آسمان شاهد کشف حسنی دیگر بود

نوه ی فاطمه اما خود پیغمبر بود

پدرش بود خلیل و خود او اسماعیل

گرچه در مرتبه عشق کمی برتر بود

حلقه ی دامادی

خوب شد صورت ماهش هدف سنگ نبود

خوب شد بر سر پیراهن او جنگ نبود

نیمه شب عمه اش آرام بگفتا نجمه

خوب شد حلقه ی دامادی او تنگ نبود

علیرضا خاکساری

 

 

اهلا من العسل

درست لحظه ی آخر در این محل افتاد

و قطره قطره ی اهلا من العسل افتاد

میان عرصه ی میدان عجیب غوغا شد

مفاصل تن قاسم یکی یکی وا شد

تو فرق نداری

توفرق نداری به خدا با پسر خویش

 اینگونه عمو را مکشان پشت سرخویش 

خوباست نقابی بزنی بر قمر خویش

تاقوم زمینت نزنند با نظر خویش 

تا لالگون شود

تالالگون شود کفنم بیشتر زدند

ازقَصد روی زخم تنم بیشتر زدند 

قبلاز شروع ذکر رَجَز مشکلی نبود

گفتمکه بچه ی حسنم بیشتر زدند 

تماشا دارد

اینکه این قدر تماشا دارد

بهرگش خون علی را دارد 

مجتبیآمده تصویر شود

بهحسن رفته؛ تماشا دارد 

رد پا

زیباتراز همیشه در این کربلا شدی

دیدیدلم گرفته, مرا مجتبی شدی؟ 

لکزد دلم برای عمو گفتنت, بگو

لکزد دلم چرا, چه شده بی‌صدا شدی 

زیرو رو شده

گلبرگهای یاسمنت زیرو رو شده

باغیاز آه شعله زنت زیرو رو شده  

پیراهنیکه بر بدنت بود کنده اند

پیراهنیکه شد کفنت زیرو رو شده  

دکمه بازگشت به بالا