بس که شمشیر تنم خورد ز پا افتادم
ای عمو جان به کنارم تو بیا افتادم
جای قاسم همه شب دامن پر مهر تو بود
باورت نیست ببینی به کجا افتادم
بس که شمشیر تنم خورد ز پا افتادم
ای عمو جان به کنارم تو بیا افتادم
جای قاسم همه شب دامن پر مهر تو بود
باورت نیست ببینی به کجا افتادم
از بس که شکستند تو را برگ و بری نیست
خون تو به جا مانده ولی بال و پری نیست
هر چند برایت پدری کرده ام اما
صد شکر کنار بدن تو پدری نیست
درست لحظه ی آخر در این محل افتاد
و قطره قطره ی اهلا من العسل افتاد
میان عرصه ی میدان عجیب غوغا شد
مفاصل تن قاسم یکی یکی وا شد
دیدند عاجزند ز جنگ برابرش
ریختند بی هوا همه ی خصم بر سرش
گفتند تیغ اگر که ندارید سنگ هست
باران شروع شد به سر جسم اطهرش
آسمان شاهد کشف حسنی دیگر بود
نوه ی فاطمه اما خود پیغمبر بود
پدرش بود خلیل و خود او اسماعیل
گرچه در مرتبه عشق کمی برتر بود
خوب شد صورت ماهش هدف سنگ نبود
خوب شد بر سر پیراهن او جنگ نبود
نیمه شب عمه اش آرام بگفتا نجمه
خوب شد حلقه ی دامادی او تنگ نبود
علیرضا خاکساری
درست لحظه ی آخر در این محل افتاد
و قطره قطره ی اهلا من العسل افتاد
میان عرصه ی میدان عجیب غوغا شد
مفاصل تن قاسم یکی یکی وا شد
توفرق نداری به خدا با پسر خویش
اینگونه عمو را مکشان پشت سرخویش
خوباست نقابی بزنی بر قمر خویش
تاقوم زمینت نزنند با نظر خویش
تالالگون شود کفنم بیشتر زدند
ازقَصد روی زخم تنم بیشتر زدند
قبلاز شروع ذکر رَجَز مشکلی نبود
گفتمکه بچه ی حسنم بیشتر زدند
اینکه این قدر تماشا دارد
بهرگش خون علی را دارد
مجتبیآمده تصویر شود
بهحسن رفته؛ تماشا دارد
زیباتراز همیشه در این کربلا شدی
دیدیدلم گرفته, مرا مجتبی شدی؟
لکزد دلم برای عمو گفتنت, بگو
لکزد دلم چرا, چه شده بیصدا شدی
گلبرگهای یاسمنت زیرو رو شده
باغیاز آه شعله زنت زیرو رو شده
پیراهنیکه بر بدنت بود کنده اند
پیراهنیکه شد کفنت زیرو رو شده