رفتند کربلا و مرا جا گذاشتند
روی دلم دوباره همه پا گذاشتند
تنها دلم به کرب و بلایی شدن خوش است
گیرم مرا زقافله تنها گذاشتند
رفتند کربلا و مرا جا گذاشتند
روی دلم دوباره همه پا گذاشتند
تنها دلم به کرب و بلایی شدن خوش است
گیرم مرا زقافله تنها گذاشتند
یک اربعین برای شما گریه کرده ام
با نام سید الشهدا گریه کرده ام
تا گفت السلام و علی… گریه کرده ام
آقا به سمت کرببلا گریه کرده ام
دارد شکستگّیِ سرت خوب میشود
کمکم تمام بالِ و پرت خوب میشود
بعد از چهل سحر که فقط گریه کردهای
درد وصالِ هر سحرت خوب میشود
اربعین تو رسیده است وز راه آمده است
خواهرت با قد خم گشته و آه آمده است
زینب از وادی شام آمده چشمت روشن
از کجا تا به کجا آمده ؟ چشمت روشن
زدست خالی ام ای عشق مستحق تر نیست
ودستگیر از تو کسی که دیگر نیست
نوشتهاند به بالای خیمه گاه شما
کسیکه عشق نداند بصیر این در نیست
از جان خود اگرچه گذشتم به راحتی
دل کنده ام ولی زتنت با چه زحمتی
میخواستم به پات سرم را فدا کنم
اما به خواهر تو ندادند مهلتی
رهم پیرهنکه ماند برایم بدن نداشت
هم پیکرتو روی زمین پیرهن نداشت
ای بی کفنبرادرم ای بوریا نشین
این چادرملیاقت خلعت شدن نداشت؟
یک اربعینگذشته و زینب رسیده است
بالایتربتی که خودش آرمیده است
یا ایهاالغریب سلام ای برادرم
ای یوسفیکه گرگ تنت را دریده است
پرچمسیاه هیئت ما را بیاورید
زنجیر های بزمِ عزا را بیاورید
حال و هوای شعر به کلی عوض شده است
از نو ردیف و وزن هجا را بیاوید
از تماس تازیانه هر تنی آزرده بود
صحنه را عباس اگر می دید بی شک مرده بود
تا غروبِ روز عاشورا خدا خود شاهد است
عمه ی سادات را کوچک کسی نشمرده بود
دراین سفر ببین که به پای اراده ام
بالو پری که داشتم از دست داده ام
ازبوی دود چادر آتش گرفته ام
بسیارروشن است که پروانه زاده ام