شعر شهادت حضرت علی اكبر (ع)

ولدی

حرم غرق تماشا بود آن ساعت که جان دادی
نگاهم مثل دریا بود آن ساعت که جان دادی

پریشان می شوم وقتی پریشان می شود زلفت
نگاهت گرم و گیرا بود آن ساعت که جان دادی

آه

جان ِ جانان جهان شد سیر از جان ، آه آه
هم چنان جسم پسر ، بابا پریشان ، آه آه

آنچه می ترسید یعقوب آخر آمد بر سرش
یوسفش شد طعمه ی گرگ بیابان ، آه آه

علی اکبرم

باید از هر سر این دشت علی بردارم
هر کجا می روم آخر علی اکبر دارم

چند باری وسط راه زمین گیر شدم
چون که باید ز تو هر نقطه کمی بردارم

اربا اربا

ای که صدها غزل از هر نظرت می ریزد
می روی پای تو اشک پدرت می ریزد

می روی و دل بابا به تپش افتاده
پاره های دل من پشت سرت می ریزد

جانم علی اکبر(ع)

دگر بر چهره‌ی ماهَت قمر بودن نمی‌آید
به من انگار باباجان پدر بودن نمی‌آید

خیالش هم نمی‌کردم که از تو اینقدر ریزد
به قد و قامتِ تو مختصر بودن نمی‌آید

شبه پیغمبر

دارد از جام ولایت باده می‌ریزد زمین
ذره ذره داغِ فوق العاده می‌ریزد زمین

شبه پیغمبر(ع) ندارد جای سالم در تنش
عضو عضوِ این پیمبر-زاده می‌ریزد زمین

ولدی

بیا که خشکی لبهات داده آزارت
بیا بنوش لبم را مگر شود یارت

برای نام تو ابرو گره زدند ، علی
فزون تر از همگان، کوته است دیوارت

پیغمبری و اکرمی

خلق و خلق و منطقا، پیغمبری و اکرمی !
در میان این بلا، بر قلب من، تو مرهمی

گر‌ به بالای سرت با صورت افتادم زمین
تو بلند کن عمه را، چونکه فقط تو محرمی

تکیه کوچک محله ما

تکیه کوچک محله ما
رونق فوق العاده ای دارد
تکه ای از بهشت رنگین است
گر چه تصویر ساده ای دارد

حاصلِ عمرم

ای علی هایی که اطرافم تجلّا می کنید
چشم های خسته ام را مثلِ دریا می کنید

قطعه قطعه بر زمین افتاده اید و با ادب
مرگ‌ِ بابای ز پا افتاده ..امضا می کنید

ای رسولِ کربلا

در روایات آمده قدّ ِ بلندی داشتی..
اوّلین شهزاده…گیسوی کمندی داشتی
نامِ زیبایت علی بود و علی اکبر شدی
در سخن گفتن..کلامِ پُر ز قندی داشتی

ولدی علی

پدری پیر شده بر سر نعش پسرش
محتضرشدبه خدا وای چه آیدبه سرش

صد و یک دانه تسبیح حسین ریخت زمین
اربا اربا شد و پاشید تمام جگرش

دکمه بازگشت به بالا